كادو رفتم پیش مدیر و با هر بدبختی كه بود یه وام دومیلیون تومنی گرفتم و با هزار تا شوق و ذوق رفتم دم طلا فروشی و اون سرویس زیبائی رو كه همیشه خانمم میخ كوب می كرد و خریدم و رفتم خونه تو راه هزار تا نقشه می كشیدم كه چه جور بدم كه ذوق زده بشه یاد سالگرد ازدواجمون افتادم ولی چند روزی مونده بود چاره ای نداشتم بهترین فرصت بود اما خوب تو این مدت كجا نیگرش می داشتم من تو زندگی قفل و بست ندارم همه چیزا پیش اون بود یه نقشه كشیدم تا رسیدم خونه بهش گفتم عزیزم این شب افروز
|