شعرناب

گربه گیاهخوار

چند عدد ترپچه و سبزس مانده را توی حیاط قدیمی خونه استیجاریمون شبونه ریختم گفتم شاید پرنده ای بخوردش شاید ....
سحر برای مناجات بلند شدم از خواب ، با حیرت دیدم گربه ای دارد ترپچه ها را می خورد
با خودم گفتم چه دوره ای شده در محل فقیر نشین ما گوشت و استخوان مانده هم دیگر پیدا نمی شود وگربه به گیاهخواری افتاده است ، سخت محزون و دل زده شدم وبجای اینکه وضو بگیرم سیر دلم گریه کردم گربه بیچاره چقدر لاغر شده بود واصلا شباهتی با گربه های بالاشهر وتیتیش مامانی در ناز ونعمت نبود
من هم آدم جنوب شهرم و همان وضعیت گربه گیاهخوار را دارم
این داستان واقعی است
التماس نگاه
عزیز کلهر شاعر درد کشیده روزگار شما !


2