شعرناب

آرزوی مرد رفتگر


مرد رفتگر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع
شام با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند،
او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش
شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند .
هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط خانه بود
میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست .
تنها هم سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفته گر ،
خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می کرد و همین بود که آرزوی
او هنوز دست نیافتنی می نمود .


2