شعرناب

یاد روزهای باز باران


در گذر از سالها و عبور از رنج ها تقویم ها پیرتر شده اند و حالا پس از تغییر فصل های مختلف هرگز خاطره از بر خواندن شعر باز باران ، با ترانه از یاد کودکیم نرفته است .. وقتی به آن روزها فکر میکنم حال خوبی دارم .. خورشید همه جا یکسان می تابید و تا چشم باز میکردی همه جا قشنگ دیده میشد و زندگی پر از لبخندهای آشکار بود .. دلها همه از جنس طلابود و سادگی انگار جزیی از ایمان بود .. در خانه های گلی و نقلی صفا و شادی موج میزد و بر سر در خانه ها آیه ای از قرآن خودنمایی میکرد .. حرفها پر از آیه های امید و زندگی بود و دلها آنقدر از یاد خدایی مهربان سیراب بود که برای خشکی زمین نیازی به نماز باران نبود .. پسران رویای مرد شدن داشتند و هیچکس دنبال مانکن شدن نبود .. دختران جلو آینه ها بزرگ نمیشدند و آرزوی عروسک شدن نداشتند .. کودکان در کوچه قد می کشیدند و بجای رستم شدن رویای بت من شدن نداشتند .. آن روزها کوچه ها را باریک و تنگ می ساختند تا آدمها بیشتر به هم نزدیک باشند اکنون میان این همه اتوبان بلند و خیابان های شلوغ چقدر با هم بیگانه هستیم .. در شهری که مترسک نبود هیچ کلاغی هم پر نمیزد .. دین اعتقاد مردم بود و کسی برای بالا رفتن ظاهر و لباسش را عوض نمیکرد .. سالها گذشته و ما کودکان آن ایام در گذر فصل های برف و بوران از داغ رفتن سالهای گل و ترانه زود پیر شده ایم .. کاش میشد به کلاس باز باران کودکیم بر میگشتم ..
عبدالله خسروی ( پسرزاگرس)


3