شعرناب

وای کفشم نیست !!


نیستخاطره ایی که می خوام بگم سال اول
دبیرستان بودم
مخصوصا هوای کلاس ما از نفس ۳۰ تا
دختر شیطون وبلا دیگه
کلاس ما سه ردیف ده تایی بود ومنم
لژنشین کلاس !
که گویی طاق آسمان باز شده وایشان
ازش افتاده اند پائین ،
اغلب دختران کلاسمون عاشق بودند یا در
رؤیا های دور ودرازشان شناور بودند
ودرضمن اینکه از جبر ومثلثات ودر کل
از ریاضیات بدم می آمد وهنوز هم بله.....!
برای برادرم می نوشتم او حل می
کرد
در خواب ضربان قلبم شدید میشه
!
وبی خبر از کلاس و اتحاد اول ودوم
بودم
وبی خیال در عالم هپروت شناور
!
در کلاس بود ودل خوشی ازمن نداشت
فریاد بر آورد
مارا بگید عین برق گرفته ها از جایم
پریدم
بله پس عمه سرکار عالی
بیان!
گاهی بمن نمیگه بیا پای تخته مسئله
حل کن ...
اصلا اون معلم نیست
من اصلا کفش پام نیست
!
خانم معلم بی انصاف هم همش فریاد می
زد خب چرا نمیای !
بگم پای برهنه از خونه آمدم که خب
معلومه این چنین چیزی بعیده ،
وگفت چرا نمیایی بلد نیستی درس
نخوندی !
بالاخره دلم را بدریا زدم وگفتم خانم
کفشم نیست
گفتم خانم پای برهنه که نمیشه گفت من
نمیدونم
دیگه منم ترس را کنار گذاشتم به
همکلاسانم با التماس گفتم :
کفش هایم یک لنگه اش از یک ردیف کلاس
ویکی دیگرش در ردیف دیگر پیدا شد
ومن تا دو جلسه از کلاس جبر الحمدلله
راحت شدم /اخراج شدم /!
ادامه دارد ..............


0