برای همه آواره های جهان اين روزهاي صورتي غمگين،اين روزها كه باد نمي آيد/ تكرار گريه هاي تو اند اما،تنهائي ات به ياد نمي آيد/ زيبائي سوال برانگيزيست،اين تپه هاي قهوه اي روشن/ اين آسمان تيره كه چشمانش،ديگر به رنگ شاد نمي آيد/ مي خواهم از تو شعر بگويم تا،دلخوش به حرف هاي كسي باشي/ هرچند سالهاست كه ميبينيم،با حرف اعتماد نمي آيد/ يك ساعت است يكسره درگيرم،از اين سكوت خسته شدم اما/ چيزي به ذهن بسته ي امروزم ،چيزي به اين مداد نمي آيد/ بگذار راحتت كنم ار حالا،اينجا كسي به فكر نمي افتد/ شرمنده ي نگاه شما هستيم،ديگر به ما جهاد نمي آيد/ صبح از كدام پنجره برگردد،وقتي كه پلك يكسره مي افتد/ وقتي صداي عقربه ي ساعت،تا پشت بامداد نمي آيد/ تنها اميدوار به اين هستيم،مردي بيايد از همه روشن تر/ وقتي در اين هميشه ي نا آرام،با حرف اعتماد نمي آيد
|