شعرناب

پنجره ...


این یک شعر نیست ...
باد که آمد
دلِ پنجره شکست...
پنجره :
- دل ام را شکستی ای باد !
باد :
- تو خیلی نازک دلی ! با کوچکترین ضربه می شکنی
چرا پُشت حصارِ شکننده محبوسی ؟
آغوش بگشا - من هر روز صبح نسیم روح افزا رادر
تو می ریزم ...
پنجره :
- دلی که شکست - مثل دستانِ مترسکی ست که
همیشه باز است ! هیچ کس او را در آغوش
نمی گیرد! او همیشه تنهاست - ایستادگی اش
شده تنهایی اش ...!


2