شعرناب

تهران 52 قسمت سوم


در دو قسمت قبل با عزیمت به تهران ووضعیت وساختار اجنماعیمحله ای که با ید در آن زندگی مکردیم آشنا شدید در ادامه.............
بابا جان بلاخره پس ازامتحانات پایان ترم در همان خیابان اتاقی در آپارتمان آقارضااجاره کرد ومبلغ یکصد هزار ریال برای رهن آن به بنگاه دادواین مبلغ یازده برابر حقوق پدربود.
آقا رضا که معروف به آقاررضا کوری بودخودش وچهار پسر ودو دوخترش در این آپارتمان دوطبقه زندگی می کردندواتفاقن وفرزند بزرگ این خانواده منصور بود که ازدواج کرده بود وصفر هم نامزد داشت وملیحه خانم همیشه خانه آقارضا پلاس بود
چه دردسرتان بدهم یک آپارتمان دو طبقه دوواحدی که در هر طبقه دو اتاق بیشتر نداشت دوسه خانواده در خود جا داده بود که سهم ما از این فضا دو اتاق ویک زیر زمین بود
که بعد ها که داماد آقارضا را از کارخانه اخراج کردند از ورامین آمد واو هم یکی از اتاق ها را به ازم دختر بزرگش داد وازم دو فرزند کوچک داشت ودراتاق کنار ما منزل کرد وشوهرش به دنبال کاربه شهرستانهای دیگر رفت.
خلاصه در این فضای متراکم سهم خانواده شش نفره ما یک اتاق بودکه این اتاق سه در چهار هم اتاق خواب بود هم آشپز خانه وهم اتاق مطالعه پدر عزیزم وهم انبار وسایل اندک مان به همین خاطر بود که پدر م هر شب تا ساعت دو بعد از نیمه شب در زیر چراغ خیابان درس می خواند ومن پدرم به خاطر این همه تحمل افتخار می کردم در آن زمان ما هنوز یخچال وتلویزیون نداشتیم وبرای دیدن کارتون عصرحجر ووالی گیتور وتارزان وسریل مرد شش ملیون دلاری هر روز باید به منزل یکی از همسایه می رفتیم.وپدر عزیزم قول داده بو تا عید پول پس انداز کند وتلویزیون بخریم
بابا برای اینکهوضع معیشتی مان بهتر شود در هفته یک روز کلاس حق التدریس دریکی از مدارس دخترانه جنوب تهران می رفت. ومن بودم که همیشه به دنبال بابا جان گریه می کردم تا اینکه یک روز با با جان من را با خود به مدرسه برد آن روز خوش گذشت دختران خون گرم مدرسه من را که پسری تپلی وسفید بودم را دست به دست می چراخاندند ولواشک وآلبالو خشکه ولیسک برایم می خریدند ومن هم کاری غیر لمباندن نداشتم
خلاصه یک اوضاع شیر توشیری بود که خدامی داند ودستمریزاد پدرم که با این پیکره بی ریخت با عشق وعلاقه درس می خواند ومن به پشکار وایستادگی او عشق می ورزیدم ودر دل کوچکم برایش آرزوی موفقیت می کردم


2