شعرناب

چگونه عاشق شویم 2


انسان دارا ی جاذبه و دافعه است یک انسان عاشق اگر عشقش رسد بایست بر قلب مردم حکومت کند با دافعه به این امر نمی رسد همیشه می بایست با مهر واخلاق خوب خود انسان ها را مجذوب خود کنید گفتیم خلوص و عدم ریا و تکبر و انجام اعمال پر مهر و زیبا شرط اساسی برای رسیدن به عشق ناب است اگر نصیحتی درست میخواهید بکنید با زبانتان حتی المقدور نباشد زیرا بند رت مردم با زبان نصیحت می پذیرند همیشه در برخورد به قلب طرف مقابل نگاه کنید نه به اعمالی که انجام داده فکر کنید دوست شما پولی از شما قرض گرفته اما سر وقت به شما نداده
آیا میخواهید بروید جلو خونش آبرو ریزی راه بیاندازید تا پولتان را بگیرید و یا شکایت کنید و او را زندان بیاندازید
گفتم همیشه به قلب طرف نگاه کنید و همینطور که قبلا گفتم با نظر خوب
دوست شما اگر پول شما را نداده نظر قلبش چی است
شاید مشکل بدی برای او پیش آمده شما تازه می بایست به او کمک کنید نه مشکلی بر مشکل او شوید پس عجله برای طلب کار بسیار اشتباهی خواهد بود
و شاید دوست شما در اثر مسامحه فکر کرده چون پولی از شما قرض گرفته چون شمارا در رفاه و آسایش کامل دیده و اینکه اگر پول را به شما بر نگر داند مشکلی در زندگی شما ایجاد نمی شود اما او دچار مشکل میشود خداوند گفته اگر پولی به کسی می دهید چک و سند و ضامن بگیرید تا از شما سوءاستفاده نکنند در وقتش اگر خواستید بخشید یا پول تان را پس بگیرید و در ثانی شما می بایست دوستان خودتان را آزمایش کنید و همینطور انسان پولی قرض نمی دهد که زندگی خودش به مخاطره بی افتد و زندگی خود بر پایه ریسک قرار نمی دهد
یک مثال دیگر میزنم
فرض کنید یک نیروی اجرایی تازه به دوران رسیده شما را که شخص والا مقامی هستید سهوا و به خاطر ریاست بازی و فخر فروشی و.. بر خوردی با شما بکند
شما میخواهید اخراج یا بر خورد سختی با او کنید گفتم همیشه جاذبه ارجحیت دارد مگر موارد ی که اگر دافعه انجام نشود باعث پیامد بدی می شود
روی خوش بسیار بر جذب تاثیر گذار است شما می بایست مثل یک برادر او را متوجه خطا یش کنید نه اینکه همانند او از قدردت خود برای تفا خر و پیش برد
نا صحیح اهداف خود استفاده کنید
یکی از دوستانم که مدیر کل بود می آمد جای تلفنچی کار میکرد تا تلفن چی به استرحت خود بپردازند و نهارش میل کند یک مدیر می بایست بر قلب نیرو هایش حکومت کند نه با زورش که متا سفانه چنین مدیرانی نایاب شده اند من مدیر کلی دیدیم سر آبدارچی اش داد میزد که چرا شربت آوردی مقداری شربت روی سینی ریخته شده نمی شد این مدیر مانند امام خمینی رهبر انقلاب برود و یک چند باری کار آبدارچی انجام بدهد و حال و احوالی با آبدارچی اش ( معمولاآبدارچی ها زندگی سختی دارند) بکند و برای لحظه ای سنگ صبورش باشد ویک بار حداق کار او را انجام دهد تا از تکبر بی افتد متا سفانه ...


1