شعرناب

شبی با شیطان پرستان


من در دیدبانی لشکر 27 سپاه بودم برای گرفتن چند ثبتی عملیاتی توپخانه و آموزش دیدبانان به منطقه پدافندی سر پل ذهاب رفته بودم قصد سر زدند به دوست دیدبانم که تخریب چی حرفه ای بود داشتم بعد احوال پرستی رفتم توالت دیدم لوله آفتابه بریدن مات و مبهوت آمدم به دوست گفتم چرا لوله آفتابه را بریدی گفت این تپه پدافندی شیطان پرست ها است حضرت علی شیطان را در آفتابه کرده ولو له آفتابه بریدن تا شیطان از آن فرار کند گفتم شیطون از سر آفتابه بهتر میاد بیرون کلی خندیدیم و متلک هی بار دوستم میکردم سر یکی از مینهای جهنده ضد نفرات با دوستم بحث شد به من گفت برو یک مین خنثی بکن بیار بدون سیم چین و پیم مین والمرا راخنثی کردم و آوردم دوستم ته مین با ز کرد سیم جهنده داخل آن را اندازه اش دیدیم و بحث ما به پایان رسید که صدای انفجار مین آمده یکی از پیشمرگ های کرد دیده بود چطوری من مین خنثی کردم و چطور آن را باز کردیم رفته بود برای دوست هاش نشان بده سیم جهنده عمل کرده بود و باعث انفجار شده بود به دوستم گفتم و ضع خیلی خرابه بیا در ریم سریع در رفتیم و تو راه به هم متلک می انداختیم و هی میخندیدیم دوستم به من میگفت تو وارد هرجا می شی آنجا را به آتش میکشی و من میگفتم این تخصص تو است من و دوستم علیرغم اینکه ظاهرمان ساده نشان میدادبچه های شری بودیم
زمانی که بچه ها از نماز مغرب بر می گشتند با سیم تلفن صحرایی که مشکی بود یک مقدار از سطح زمین با لا میکشیدم و همه را با کله به زمین میزدم
گلوله های تانکهای عمل نکرده عراق را برای ماهی گیری استفاده می کردم
یک دفعه در یکی از ختم های یکی از دوستان نزدیکم با دو سه تا از بچه های شر رفتم نزدیک قاری قران و در هنگام قر آن خواندن با تشویقهای عربی او را مجبور به خنده شدید انداختیم مسئول تیپ به مسئول دید بانی گفت نگفتم بچه هات الان شر درست میکند
همه من را خیلی دوست داشتند یک بار در گردان پیاده یک دسته را یواشکی بردم حمام تا از صبح گاه در بروند با اینکه بسیجی ها می دانستند حرف من گوش کنند جریمه سختی میشن اما قبول میکردند و قیافه مسئول گروهان واقعا دیدنی میشد مخصوصا وقتی که مسئول گردان به او گفت موقع ناهار 200 نفرید صبح گاه 50 نفر گاه شر بازی های من منجر به خطر افتادن عملیات می شد مخصوصا عملیات فاو که قصد اخراج من را داشتند ام من به علت شجاعت و مهارت و نبوغم و استاد درست کردند جهنم بودم و تمام پاتکهای عراق که حضور داشتم همه را در هم شکسته بودم و بارها مورد تقدیر فرماندهان جنگ از جمله مسئول لشگرهای شهید قرار گرفته بودم در عملیات فاو به علت شهادت دید بانان مسئول دید بانی سه لشکر شدم و دیگه کاری به خل بازی های من نداشتند اسمم می امد میخندیدن تمام دوستهای شرم بجز دو نفر همه شهید شدن بر گردیم به موضوع شیطان پرست ها قصد برگشت به عقبه را با دوستم داشتیم گفتن یک مینی بوس فردا صبح میره ما در یکی از مقعر ها خوابیدیم و صبح سوار مینی بوس شدیم که فهمیدیم خدا می خواهد حال ما را بگیره در مینی بوس شیطان پرست ها بودند و قصد رفتن به تشیع جنازه داشتند مثل برق زده ها وارد مینی بوس شدیم احوال پرسی کردیم و تسلیت گفتیم صندلی عقب نشستیم تا ما را نبینند دوست من می خواست یک کاری بکنه من بخندم و من هم برای رو کم کنی می خواستم اورا بخندانم کار به جا یی رسیدکردها چپ چپ ما را نگاه می کردند گفتم اگر
کو تاه نیای ما را سرویس میکنن و... وضع خیلی خطریه من خودم را به خواب زدم و او هم کو تاه آمد


2