تاناکورا تانا کورا (این داستان حقیقی است ) دیشب رفتم دور یکی از میادین شهر شلوار تاناکور بخرم شلوار تاناکورا یا گشاد بودن بهم با تنگ لباس مرده هم بود اما همشون بوی بد می دادند گفتم داداش این شلوار رو چند میدی ؟؟؟؟گفت 40 تومن (هزار ) گفتک نوش چقده ؟ گفت چه می دونم آقا تو چیز خر نیستی گفتم داداش می تونی قرضی بهم بدی دوماهه برات بیارم گفت من تورا نمی شناسم گفنم بابا عزیز کلهرم شاعر برخی ها منو می شناسن گفت :شعر بلدی گفتم بله گفت برام یکی بخون خوندم گفت بروبابا این شعر مریم حیدرزاده است شعر دزدی هم می کنی گفتم نه بخدا شعر خودمه گفت برو پی کارت همون طوریکه شعر مریم حیدر زاده رو دزدیدی یه شلوار هم برای خودت از جایی یواشکی بردار شلوار نخریده بر گشتم و فکر می کردم توکه فقیری شعرات هم مال خودت نیس دلم گرفته دارم دق می کنم
|