حرف های دیگر مدتهاست خیلی دلم میخواد شبی بی دغدغه فردا با آرامش بخوابم .. وصف بهار را از زبان دیگران شنیده ام و خودم هنوز از سرمای زمستان پارسال سرفه میکنم .. سخت ترین غم دنیا نداشتن کسی برای فریاد است .. دردهایم را به هرکس گفتم زود فراموشم کرد .. میان شلوغی های توخالی آدمهای اطرافم و نگاههای غریب شان با کمال میل بر طناب تنهایی بوسه میزنم .. سوختن با آتش دردها بهتر از فریاد زدن در بیابانی خشک وبی آب است .. هنوز آدمها را نشناخته ام .. با عاشقانه هایم جوانی می کنند و برایم هورا می کشند اما هر وقت رنج هایم را آواز کرده ام به رسم عادت سرشان را به علامت تاسف تکان داده اند و برای گذران بقیه اوقاتشان جای شادتری را انتخاب کرده اند .. خیلی سخته از عاشق شدن زیر باران زیبای پاییزی شعر بگی و خودت اثر زخم روزهای داغ و سوزان تابستان را بر روح و روان به یادگار داشته باشی .. هر روز که شعر جدیدی از عشق و امید برای دلهای تشنه میگویم یکروز دیگر بر غم ها ومشکلات خودم اضافه میشود .. شاید از نظر شما این سطرهای تلخم اضافه باشند ولی مفت گفته نشدند .. ازم پرسید : چرا اینقدر غمگین مینویسی ؟ آهی کشیدم و جواب دادم : اگه میتونی آه رو شاد بکش .. سرشو پایین انداخت و حرفی نزد .. حرف آخر را باید همان سطر اول میگفتم .. از خودم خجالت میکشم اگه امروز هم بخواهم از رویاهای زیبا و شعرهای عاشقانه برایتان بنویسم .. خیال هایم همه خیس شدند .. شوقی برای نوشتن ندارم .. عبدالله خسروی ( پسرزاگرس)
|