« بزم وفا » شرحی بر غزلی از بیدل {قسمت ششم } خوشا بزم وفا کز خجلت اظهار نومیدى شرر در سنگ دارد پرفشانیهاى آه آنجا اغراق در شعر بیدل: در دیوان بیدل غالبا با اغراقهایی مواجه می شویم که از حوزه و آبشخور انتزاع سرچشمه می گیرند و از مرز افراط و زیاده روى درتوصیف درمی گذرند . انتزاع از واقعیت های عینی و حضور در واحه های کاملا وهمی وانتزاعی کلام اغراق آمیز بیدل را رنگ و بوی خاصی می بخشد که در آثار دیگر شاعران کمترمی توان نمونه ای برای آن جست . اغراقی که در این بیت بیدل در لفافه ی نوعی اغلاق وپیچیدگی – {که بدان اشارت خواهیم داشت } - مشهود است از این دست است . بزم وفا « بزم وفا » یا « بزم ادب ساز وفا » و « خلوت ادب و وفا » و « کوی وفا » و « بالین وفا » و نیز « بساط وفا » و « بارگاه وفا » ، درشبکه ی تداعی بیدل عرصه امتحان و ابتلاء آدمی است به محک عبودیت و بندگی حضرت حق و امتثال اوامر و نواهی تشریعی او با خلوص و پاکی نیت و حضور قلب ، که به منزله ی پای بندی بر عهدی است که میان انسان و خداست و امیدواری به وعده ی حق خدای سبحان . از دیدگاه بیدل مطرب این بزم شور دل است و فروغ اینچنین بزمی را باید غنیمت شمرد: به امتحان وفا جبهه چشمهٔ عرق است ز شرم دعـوی باطـــــل گواه میگــرید یا : تیره بخـــتی هرچه باشـــــد امتحانگاه وفاست از محک غافل مباش ای بیخبر رنگم زریست و : عمریست وفا ممتحن ناز و نـیاز است نی تیغ ز دست تو جدا شد نه سر از ما و: اگـــــر محیـــــط گهر برآیـــــی قبــــــول بزم وفـا نشایی دلی به ذوق حضور خونین سرشکی از چشم تر برون آ و: مطرب بزم ادبساز وفا شـــــور دل است بیخودیها ی نفس بال و پر عجز نواست یا: فروغ بزم وفا مغـــــتنم شمـــــر بیدل چراغ اگر نفروزد کسی تو داغ افروز بیدل در بزم وفا نرد تجرد می بازد و از تمامی قیود و تعلقات رهائی می یابد : دوش در بزم وفا نـــــرد تجـــــرد باخـتم شش جهت را بر قفا افکند نقش خال من یا : ما سبکروحان ز قید شش در تن فارغیم مهره ی آزاد دل دارد بســـــــاط نرد ما از دیدگاه بیدل در بساط این نرد باختن رنگی ندارد : ما به هستی از عدم پر بیبضاعت آمدیم باختن رنگی نـــــــدارد در بساط نرد ما اینچنین امتحان و ابتلائی است که اکسیر است و دل آدمی را به صیقل خویش ، جام جهان نما می کند : چه ممکن است که در بوتهٔ گداز وفا دل آب گــــردد و جام جهاننما نشود بزم ادب ساز وفا و نومیدی ؟ وفا را نسبتی است با عشق از یک سو ی و با عهد و پیمان از سوئی و با وعده معشوق به عاشق از سوئی دیگر . لذا عاشق باید وفاداربرعهد و پیمان خویش بماند و معشوق وفادار بر وعده و قرار خویش . عشق، وفا میطلبد، چاره چیست بار دل از دل نتـــــوان برگرفت و : ذوق وفای وعدهات از دل نمــــیرود قاصد ثمر نبود که گویم رسید و رفت و : وفا سر بر خط عهدتکرم فرمانبر جهدت ترحــــم بندهٔ کیشـــت، مروت امت دینت عهدی که انسان با خدای خویش دارد عهد اجتناب از بندگی شیطان و پیمودن صراط مستقیم که همان عبودیت وبندگی است ، می باشد : أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ . وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ { 60 و 61 سوره ی یاسین } و وعده ی الهی به بندگانش که نتیجه ی تکوینی وفاداری بندگان به همان عهد و پیمان است فلاح و رستگاری و رسیدن به سرمنزل سعادت ونیکبختی و برخورداری از نعمتهای بهشتی است که بالاترین آن رضوان الهی است : وعد الله المومنين و المومنات جنت تجري من تحتها الانهار خلدين فيها و مسكن طيبه في جنت عدن و رضون من الله اكبر ذلك هو الفوز العظيم { سوره توبه آيه72 } نه عهد ی که بر دوش آدمی است تکلیف مالایطاق است و نه وعده ی الهی تخلّف پذیر ، وپرواضح است که در آنجا که گوی توفیق و کرامت در میان افکنده است یأس و نومیدی جایگاهی نخواهد داشت . « وَ لاتَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِإِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» يوسف/87 زمین تا آسمان ایثار عام، آنگاه نومیدی ؟ بروبـــیم از در بازکـــرم اینگرد تهمت را یا : سودایی داغ ترا از شام نومیدی چه غم پروانهٔ بزم وفــــــا دارد چراغان در بغل بی تردید حضور در این بزم آدابی دارد که باید مراعات شود : تا ز تمکـــــین نگـــــذرند آداب دانـــان وفا شمعمحفل در سرآتش داشت زیر پا نداشت یا : بیادب نـــــبرد کسی ره بــه بارگاه وفا با قدم به خاک شکن یا عنانکشیده بیا و : حق زنـــار وفا بیـــــدل نمیگـــــردد ادا تا سلیمانی نسازی سنگ این بتخانه را و : پروانه مشربان بساط وفا چو شمع اجزای خویش را به گداز آبرو کنند و : در وادیی که دوش ادب محمل وفاست خار قدم چو شمع به مژگان کشیدنست نیز حرف جرأت، خجلت تسلیم کیشان وفاست هر چه باداباد اینـجا، هر چه باداباد نیست سنگ و شرر : سنگ و شرر از موتیوهای پرکاربرد در دیوان بیدل است و در شبکه ی تداعی بیدل به لحاظ استعداد نهفته در سنگ , که بموجب اصطکاک جرقه ی آتش تولید می کند ، ملازم و همراه شرر و آتش است . در این چشم انداز سنگ وآتش هردو در تکاپو و در حال شدن وصیرورت و فعلیت یافتن اند : همه درسعی فـــنا پیشترازیکــــــدگریم با شرر سنگگروتاز شتاب است اینجا و : دل رم آرزو مشـــــکل شود محبـــــوس نومیدی که سنگ اینجا شررمیگردد از وحشت کمینیها شایان ذکر است که بیدل حتی در خاموشی سنگ نوعی چراغانی خاموش را می بیند : کنج فقرم چون شرار سنگ بزم ایمنیست مصلحت هــــا در چراغان خموشم دیدهاند توجه به این نکته در فهم مقصود بیدل بس سزاوار است که یکی از خواص شررإظهار{ مُظهرٌ لغیره بودن به سبب نوری که از آتش ایجاد می شود } و آینه داری است : سنگ در دامن امـــــــید مبند فرصت آیینهداری شرر است و آه علامت نقابداری و کتمان و پنهان داشتن اندوهی در دل است بر خلاف فغان و ناله . نقاب از آه من بردار و چاک دل تماشـــاکن حجابی نیست جزگرد نفسها صبح عریان را یا : زند گر شمع با حسن تو لافگرم بازاری به آهــی میتوانم قفل بر درزد دکانش را یا : اگر به ناله نیرزیم، رخصت آهـــی نهایم شعله که خاموشکردهای ما را نسبت آه و نومیدی از طرفی غالبا منشأ آه یأس و نومیدی است : دادرس آینـــه بر طـــــاق تغافل دارد همچو آه از دل مأیوس به زنهار برآ پرفشانی : بال افشانی و پر فشانی به معنی حرکت و تکاپو است . { از آنندراج : گفت یا رسول الله ( ص ) ما ملائکه هنوز پرها نیفشانده ایم به جنگ بنو قریظه ( از قصص الانبیاء ص / 222 ) رجوع کنید به لغتنامه ی دهخدا ج / 4 ص / 3073 } به هیچ جا نرسیدم ز پرفشانی جهد چو شمع شوخی پروازم آشیانی بود و : بهکام دل نگشـــــودیم بـــــال پروازی چو رنگ، هستی ما گرد پرفشانی بود یا : دراینگلشنچوگلیک پرزدنرخصتنمیباشد مگر از رنگ یابی نسخـــه بال افشانی ما را و : زبـــــالافشانی ســـــاز شـــــرر آواز میآیـــــد که اینجا گر همه سنگ است دامن بر میان دارد پرفشانی آه : ترکیب اضافی « پرفشانی آه » اضافه ی استعاری است و باصطلاح استعاره ی مکنیه ای در آن است معادل « پرفشانی پرنده ی آه » ساختار دو پهلوی مصرع دوم بیت البته از کوه کتل دار و جنون انشاء و قیامت کلماتی چون بیدل که نفسش کارگاه حشر معانی است به هیچ وجه غریب نیست که بگونه ای سخن بپردازد که مخاطب در درک و فهم معنای آن دچار حیرت و سردرگمی گردد . مصرع دوم این بیت یعنی { شرر در سنگ دارد پرفشانی های آه آنجا } ساختاری دو پهلو دارد از این جهت که نهاد و گزاره آن بدرستی مشخص نیست . و می توان با تقدیم و تأخیر اجزای جمله ، این مصرع را به دو گونه معنا کرد . 1- پرفشانیهای آه ، شرر در سنگ دارد 2- شرر، در سنگ ، پرفشانی آه دارد دوست فاضل و ارجمند ما جناب محمد کاظم کاظمی معنای اول را به صواب نزدیکتر دانسته است و گفته است : به نظر من می رسد که برداشت اول به صواب نزدیک باشد، یعنی آه که طبیعتاً وسیلة اظهار ناامیدی است ، در آنجا همانند آتش در سنگ پنهان می شود . اما با توضیحاتی که ما از خاصیت شرر ارائه دادیم بعید نیست معنای دوم به صواب نزدیکترباشد . در هر حال دو معنا می توان از مجموع دو مصرع برداشت کرد الف : بزم وفا { که همان عرصه ی ابتلاء وامتحان آدمی به محک پایبندی به عهد و پیمان الهی و امیدواری به تحقق وعده ی خداوند است } خوش بزمی است چرا که در آن بزم ، شرر، در سنگ از شرم اظهار نا امیدی و یأس همچون پرنده ی آه پرفشانی می کند } ب : بزم وفا { که همان عرصه ی ابتلاء و امتحان آدمی به محک پایبندی به عهد و پیمان الهی و امیدواری به تحقق وعده ی خداوند است } خوش بزمی است چرا که در آن بزم ، پرنده ی آه از شرم اظهار نا امیدی و یأس همچون شرر در سنگ پرفشانی می کند .
|