شعرناب

شاعر در گرداب


یکی از شاعره های ارجمند و گرامی شکوه ای داشتند از شرایط کار وزندگی که خواستم پاسخی بدهم با آب و تاب و البته آنچه که من می خواستم از آب در نیامد ! :
گرد باد توفنده ای است که به گردابی مهیب و مهلک وصل می شود .
پس زندگی را « انسان » وار نشاید !
پوستی می باید از کرگدن
شاخ هائی تیز ! برای پاتک به گرگانی هیز ...
... و کچل باشی تا کچلت نکنند !
مهاجمانی تیز تک گرداگرد برج و باروی آگاهیت را گرفته اند ؛
پس : پیشدستی نما !
نا آگاهی دفاعِ غیر عامل است ! ؛
چشمانت را ببند ؛ نه بر هر ریزی و تیزی و دلآویزی ، بلکه حتی برعظمت چشمگیری چون شتر دوکوهانه .
« شتر دیدی ، ندیدی »
گوشهایت و امٌا :
هرچه طولانی تر باشند به نفع توست که گفته اند :
« خوش آنکسی که کرٌ خر آمد الاغ رفت »
دیگران با بستن گوش خود به نان و نوائی رسیده اند عظیم ؛ و متصدیان و مسؤولانی کظیم .
و امٌا تو می توانی با پنبه ی آغشته به وازلین راه شنیدن آنچه را که شاید امٌا به منظور حفظ جان و مال و ناموس نباید ! سدٌ کنی تا پر و پیمان از اشک های تمساحانه ی این و آن در امان باشی !
شامٌه ای تیز داشته باشی به کجاها که نخواهی رسید ! ...
... به شرط آن که چشمانی هیز نیز داشته باشی
حرصی تیز تر و ولعی تیز تک !
که اگر امٌا نداری به دماغت گیره رخت آویز بزن !
... و به چشمانت اگر نه یک چشمبند ، لااقل یک عینک خوشبینی تمام عیار منقش به مارک اعلای ِ « مُردَم از خوشی » ! .
« بهتر از این نمی شود » !
دهانت را ببند و بر حماقت جُهٌال مخند ! ...
که آنان بی کلٌگانی سرسپرده اند بر سریر قدرت و در نهایت مُکنت !
تو را چه که با اینهمه هنر و ادب و علم و تجربه به قندهار روی و به سمرقند نروی ؟!
قند ، قند است هرچند از جان و مال مردمِ دربند ! .
پس : هلاهل را نوشدارو شمار و در خواب و خیالِ سالِ اسب بگو :
لعنت بر سال مار !
( گذشته را می توان حق گفت و دشنام داد نه حال را که هست محال ! .
و هرگز نگوئی سال به سال دریغ از پارسال ! )
که هر لحظه از زندگیت زهرمار و دل و جگر و قلوه و دنبلان پار پار ! (1)
(1) زهرمار : فاقد هرگونه ویتامین و پروتئین و املاح معدنی قابل نشخوار !
نه پزنده ، بلکه گزنده ... و برعلیه حاکمیت جانت در کودتائی خزنده که گفته اند :
« میون کاسبا سلمونی دزده ! ...»
پس ظاهرا" مُرده موش و در باطن به هوش و گوش باش که :
شاخت را نشکنند و کچلت نکنند ! و اگر چنین کردندآنچنان مَچَلت نکنند ....
... گوشت را نبرند و چشمت را در نیاورند ...
و
به زبان سرُخت پی نبرند
که اگر ببرند ...
عِرض خود ببرند و زحمت ما بدارند !
*
توضیح : خواستم به اصطلاح قلم را به رقص در آورم موتوسیکلت مافوق صوتی شد بدون ترمز ! به سوی تنگه ی گشادبازی های بی حدٌ و حساب هرمز ! و اینکه چرا ؟ الله اعلم بالحقایق الامور و باید بپرسید از برخی از خفتگانِ در برخی از قبور ! . امضاء : مورِ بور ، همسایه ی مرغِ کورِ مجبور به خوردن آب شور ! .


1