شاعر در گرداب یکی از شاعره های ارجمند و گرامی شکوه ای داشتند از شرایط کار وزندگی که خواستم پاسخی بدهم با آب و تاب و البته آنچه که من می خواستم از آب در نیامد ! : گرد باد توفنده ای است که به گردابی مهیب و مهلک وصل می شود . پس زندگی را « انسان » وار نشاید ! پوستی می باید از کرگدن شاخ هائی تیز ! برای پاتک به گرگانی هیز ... ... و کچل باشی تا کچلت نکنند ! مهاجمانی تیز تک گرداگرد برج و باروی آگاهیت را گرفته اند ؛ پس : پیشدستی نما ! نا آگاهی دفاعِ غیر عامل است ! ؛ چشمانت را ببند ؛ نه بر هر ریزی و تیزی و دلآویزی ، بلکه حتی برعظمت چشمگیری چون شتر دوکوهانه . « شتر دیدی ، ندیدی » گوشهایت و امٌا : هرچه طولانی تر باشند به نفع توست که گفته اند : « خوش آنکسی که کرٌ خر آمد الاغ رفت » دیگران با بستن گوش خود به نان و نوائی رسیده اند عظیم ؛ و متصدیان و مسؤولانی کظیم . و امٌا تو می توانی با پنبه ی آغشته به وازلین راه شنیدن آنچه را که شاید امٌا به منظور حفظ جان و مال و ناموس نباید ! سدٌ کنی تا پر و پیمان از اشک های تمساحانه ی این و آن در امان باشی ! شامٌه ای تیز داشته باشی به کجاها که نخواهی رسید ! ... ... به شرط آن که چشمانی هیز نیز داشته باشی حرصی تیز تر و ولعی تیز تک ! که اگر امٌا نداری به دماغت گیره رخت آویز بزن ! ... و به چشمانت اگر نه یک چشمبند ، لااقل یک عینک خوشبینی تمام عیار منقش به مارک اعلای ِ « مُردَم از خوشی » ! . « بهتر از این نمی شود » ! دهانت را ببند و بر حماقت جُهٌال مخند ! ... که آنان بی کلٌگانی سرسپرده اند بر سریر قدرت و در نهایت مُکنت ! تو را چه که با اینهمه هنر و ادب و علم و تجربه به قندهار روی و به سمرقند نروی ؟! قند ، قند است هرچند از جان و مال مردمِ دربند ! . پس : هلاهل را نوشدارو شمار و در خواب و خیالِ سالِ اسب بگو : لعنت بر سال مار ! ( گذشته را می توان حق گفت و دشنام داد نه حال را که هست محال ! . و هرگز نگوئی سال به سال دریغ از پارسال ! ) که هر لحظه از زندگیت زهرمار و دل و جگر و قلوه و دنبلان پار پار ! (1) (1) زهرمار : فاقد هرگونه ویتامین و پروتئین و املاح معدنی قابل نشخوار ! نه پزنده ، بلکه گزنده ... و برعلیه حاکمیت جانت در کودتائی خزنده که گفته اند : « میون کاسبا سلمونی دزده ! ...» پس ظاهرا" مُرده موش و در باطن به هوش و گوش باش که : شاخت را نشکنند و کچلت نکنند ! و اگر چنین کردندآنچنان مَچَلت نکنند .... ... گوشت را نبرند و چشمت را در نیاورند ... و به زبان سرُخت پی نبرند که اگر ببرند ... عِرض خود ببرند و زحمت ما بدارند ! * توضیح : خواستم به اصطلاح قلم را به رقص در آورم موتوسیکلت مافوق صوتی شد بدون ترمز ! به سوی تنگه ی گشادبازی های بی حدٌ و حساب هرمز ! و اینکه چرا ؟ الله اعلم بالحقایق الامور و باید بپرسید از برخی از خفتگانِ در برخی از قبور ! . امضاء : مورِ بور ، همسایه ی مرغِ کورِ مجبور به خوردن آب شور ! .
|