« دشت الفت » ــ شرحی بر غزلی از بیدل {قسمت چهارم} مقیم دشت الفت باش و خواب ناز، سامان كن به هــــم میآورد چشـــــم تو مژگان گیاه آنجا *************************************** در بیت پیشین حضرت بیدل بیان کرد که « بیداری و سحر خیزی ِ ذرات وجودش » نتیجه و ثمره ی « یاد محفل ناز محبوب » است و در این بیت « خواب ناز را » نتیجه و ثمره ی«مقیم دشت الفت او بودن » می داند . مقیم : کلمه ی مقیم صفت مشبهه است و در آن مفهوم دوام و پیوستگی خوابیده است . جالب است بدانیم که در آثار مفاخر ادبی ما گاه کلمه ی مقیم صرفا به عنوان قید زمان بکار رفته است . حافظ می گوید : مقیم ،بر سر راهش نشستهام چون گرد بـــدان هوس که بدیـــــن رهگذار بازآید یا : آن که جز کعبه مقامش نبد از یاد لبت بر در میکـــــده دیدم که مقیم افتادست و سعدی گفته است : ای رفیقـــــان سفر دست بـدارید از ما که بخواهیم نشستن به در دوست مقیم دشت : در کلمه ی دشت نیز مفهوم پهناوری ووسعت خوابیده است : صد دشت ز خویش آن طرفم ازتپش دل شمع ره گمگشتگیام سعی جرس ریخت یا : گو تنـــگ باش دیدهٔ خسّــــــت نگاه عقل دشت جنون و دامـــن صحرا گشاده است الفت : الفت پیوند و ارتباط و سازگاری است همراه با محبت و انس در مقابل جدائی و ناسازگاری : عیار ربـــــط الفـــــت دیگر از یارانکه میگیرد سر وگردن چوجام وشیشه است ازهم جدا اینجا یا : مزاج فقر ما باگرم وسرد الــفت نمیگیرد هوایی نیست بیدل سرزمین بیکلاهان را در نگاه حضرت بیدل الفت همان چیزی است که در پرتو آن و به برکت وجود آن همه ی درشتی ها و ناگواری ها به نرمی و گوارا ئی تبدیل شده و سختیها و دشواریها سهل و آسان می گردد . درشتیها گـــــوارا می شود در عالـــــم الفت رگ سنگ ملامت رشتهٔ جان بود مجنون را دشت الفت : و دشت الفت همانجاست که به قول بیدل : آرام و رم درین دشـــــــت فرق آنقدر ندارد در دیده آنچهکوهیستدرگوشها صداییست و یا : گردباد بیخودی پیمـــــای دشــت الفتـیم کاسمان هم میکند گردیدنی گرد سرش نیز : در این دشت جنون الفت گرفتاری نمیباشد که آزادی پر افشان نیست از آواز زنجیرش خواب ناز : خواب ناز همان خواب توأم با آرامش و آسودگی خاطر و احساس امنیت است . در خرابیها بساط خواب نـــــازی چیدهایم سایهگل کردهست تا دیوار ما افتاده است و یا : نرگس مست بتان را وانکرد از خواب ناز آنکه عاشــق را چو شبنم دیده بیخواب داد سامان کردن : « سامان کردن » یا « به سامان کردن » به معنای تدارک دیدن و فراهم آوردن است : بستن چشمم شبســتان خیال دیگرست از چراغ کشته سامان کردهام مهتابها و یا : گر حضور صبح اقبــالی نباشد گو مباش از سیهبختی به سامان کردهام سامان شب امر عقیب امر مفید معنای ترتّب و تلازم و پیوستگی است : حافظ می گوید : تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر نکنـــــد مدّعـــــی خــــدا بکند یا : رضا به داده بده وز جبین گره بگشای که بر مــــن و تو در اختیار نگشادست مصرع اول در هر دو بیت بالا متشکّل از دو جمله ی امریه است . در ایچنین مواردی غالبا گوینده در صدد بیان پیوستگی و تلازم میان دو کار و ترتّب یکی بر دیگری است . در مصرع نخست از بیت اول حافظ در صدد بیان این معناست که لازمه ی دلخوش داشتن ، واگذارکردن کار خود به خداوند - توکل - است و درمصرع اول بیت دوم نیز در صدد القاء این مطلب است که لازمه ی گشودن گره از جبین راضی بودن به داده ی حق- روزی و قسمت - است . مصرع نخست بیت مورد بحث از غزل بیدل نیز شامل دو جمله ی امریّه است الف :{ مقیم دشت الفت باش } ب : { و خواب ناز سامان کن } و به همان ترتیب حضرت بیدل نیز سامان کردن خواب ناز را مترتّب بر مقیم دشت الفت بودن دانسته است . حسن تعلیل : در مصرع دوّم بیت مورد بحث حضرت بیدل ، دلیل ادّعای خود در مصرع اوّل را بیان می کند . چرا برای سامان کردن خواب ناز باید مقیم دشت الفت باشی ؟ چون چشم تو درآنجا مژگان همچون گیاه را به هم می آورد . بکارگیری صنعت مراعات نظیر در { دشت و گیاه } و { خواب ناز و چشم و مژگان } و نیز صنعت تشخیص { در چشم } نیز شایان توجه است . بنابر این حضرت بیدل در این بیت می گوید : در سرزمین پهناور و وسیع ِ الفت و انس با محبوب پیوسته سکنی گزین و پس از آن درتدارک خواب ناز باش چرا که چشم تو در آنجا - دشت الفت – با آسودگی خاطرمژگان را برروی هم می گذارد
|