شعر ، علم نیست هنر ، علم نیست ؛ و شعر را به مفهوم تکنولوژی ( صنایع بدیع ، قافیه و عروض ) نمی دانیم . هنر برخاسته از احساس است و نه ناشی از آموخته ها ؛ خلٌاق و ابداع کننده است ، و نه حاصل تجربه - گرچه علم و تکنولوژی حاصل تجربه می تواند یار و یاور آن باشد و آن را صیقل دهد . هنر از دل برخاسته است و لاجرم بر دل می نشیند ؛ با بیشترین ، بهترین و سریع ترین تاثیر بر احساسات و عواطف و هوش و ادراک مخاطب ، پیام هنرمند را به وی منتقل می کند و حتی الامکان می قبولاند . وقتی احساس بی غلٌ و غش نباشد ، قریحه ی ذاتی نباشد ، و پیامی از عمق دل بر نخیزد ، انچه که به زبان می آید شعر نیست ؛ نوعی بافتنی است ... به تقلید از پیشینیانِ خلیل بن احمد عروضی ( متوفی 170 ه . ق ) در هزار و پانصد سال قبل که دوره ی جاهلیت عرب خوانده شده است و چه بسا قرن ها قبل از آن : - تکنولوژیکی ، صنعتی و به اصطلاح ساختگی ( مجازی ) است . پس ، هنر نیست ، تقلید است ، منظومه سازی است و به نوعی تفنن . - مقیٌد به گذشته است ؛ پس مرتجع است . - مقیٌد به قواعد و مقرراتی است که می خواهند پیام برخاسته از طبع ، قریحه و دل را به قید و بندهای مورد تمایل خود بکشند ؛ پس « آزاد » نیست ؛ ازادی ندارد ، استقلال ندارد ؛ به دلسروده های مردم حرمت نمی نهد و به دل مردم هم نمی نشیند . - وقتی سختگیرانه مقیٌد به حفظ سنٌت های گذشته ( که البته فرهنگ و هویت عزیز و ارجمند ما را تشکیل می دهند و نمی توانیم به آسانی از آنها در گذریم ) شد ؛ و به ویژه در بافی ماندن ایستا در آن اصرار کرد ، نمی تواند مُبدِع باشد ، خلق کند ، بیافریند و آینده ساز گردد . شعر ، ناب است ؛ برخاسته از دل است ؛ و حرفِ آن و الآن است ... تا فراخنای زمان : حرمت به گذشته و البته و صد البته به سوی افق آینده ... منظومه سنٌتی ، که خصائص اصلی و اصیل شعری را هم نداشته باشد ، صنعت است ؛ بافتنی است ، و مقیٌد به قید و بندهائی دست و پاگیر که شاعر را به درجا زدن وامی دارد ؛ در جای خود میخکوب می کند ، قدرت حرکت به جلو را از وی می گیرد... .... و اینگونه سال مار به سال اسب تحویل نمی شود . مار ، مار می ماند ؛ و چه بسا افعی شود ؛ امٌا اسب نمی شود ؛ و مارا به سرمنزل مقصود نمی رساند .... ساقیان ! می به کامتان خوش باد ...
|