شعرناب

پروین ( رخشنده اعتصامی )


25 اسفند روز بزرگداشت شاعره ای است كه ، به ویژه در هیاهوی نو گرایی ، قدرش ناشناخته مانده است : رخشنده اعتصامی یا پروین
پروین اتفاقا" نگرشی سیستمی در اسرار آفرینش ، جهان بینی و جهانشناسی ، فطرت انسانی و رنج و شادی انسان دارد كه گاه آن را از زبان اشیاء یا حیوانات و گاه نیز از زبان خود انسان ، در قالب شعر و به صورت گفتگو بیان می كند . این شیوه جدلی ، شبیه به دیالكتیك ، كه باز چون نگرش سیستمی از پیشرفته ترین شیوه های علمی جهان امروز محسوب می شود ؛ به جایی می رسد كه پروین را یك محقق در علوم انسانی و اجتماعی ، مصلح اجتماعی ، و نهایتا" مهندس اجتماعی معرفی می كند .
وی بنا به بنیانهای فرهنگی ایران كه قبلا" آمد ، و فرهنگ آموزشی سنٌتی ایران عصر خود در حوزه های علمیٌه ، كه بر اساس بحث های دوجانبه بوده است ، اشعار مناظره ای ( گفتگو یا گفتم و گفت ) بسیاری سروده است كه برخی از مطلعین آنها را در حدور شصت شعر دانسته اند ، و از همه مشهور ترشان عبارتند از :
چشم و مژگان : شبی به مردمك چشم ، طعنه زد مژگان
مور و مار : با مور گفت مار ، سحرگه به مرغزار ...
موش و مادر : موشكی را به مهر ، مادر گفت ...
;كبوترو كبوتر بچه : كبوتر بچه ای با شوق پرواز
شاهد و شمع : شاهدی گفت به شمعی كه امشب
غنچه و گل : غنچه ای گفت به پژمرده گلی
گل و بلبل : بلبل آهسته به گل گفت شبی
كه مرا از تو تمنٌایی هست
دام و دانه ، كرباس و الماس ، ، و...
این شكل از شعر قبلا" در درخت آسوریك و نزد شعرایی چون عنصری – امیر معزی – مولوی ( گفتا كه كیست بر در ، گفتم كمین غلامت ...) – نظامی گنجوی– سعدی – خواجو ( گفتا تو از كجایی كاشفته می نمایی ...) – حافظ ( گفتم غم تو دارم ، گفتا غمت سرآید ، گفتم كه ماه من شو ، گفتا اگر بر آید ) ابو سعید ابو الخیر ، و...نیز وجود داشته است و حاوی صنایع تعلیل ، تشبیه و جناس است .
شاید شعر زیر از همه مشهورتر باشد
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
گفت مستی زان سبب افتان وخیزان می روی
گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست
گفت می باید ترا تا خانه ی قاضی برم
گفت رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت نزدیک است والی راسرای آنجا شویم
گفت والی از کجا در خانه ی خمار نیست
گفت تا داروغه راگوییم درمسجد بخواب
گفت مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت کار شرع کار درهم و دینار نیست
گفت از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم
گفت پوسیدست جز نقشی ز تار و پود نیست
گفت آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست
گفت می بسیار خوردی زان چنان بیخود شدی
گفت ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست
گفت باید حد زند هوشیار مردم مست را
گفت هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست
پس از پروین این قالب ایرانی شعر از بین می رود و یا لا اقل چنان ضعیف می شود كه ما در بین اشعار هیچ یك از شعرای نو پرداز مشاهده نكرده ایم ؛ كه باز شایدیكی از دلایلش روان بودن شعرهای پروین به حدٌی است كه شعرای نوپرداز نخستین ، با توجه به آن ، جرئت طبع آزمایی در برابر پروین ، و انتقال چنین قالبی را به شعر نو نكرده اند ... و ای كاش شعر زیر ذرٌه ای لیاقت انتشار در سالروز تولد پروین را داشته باشد :
گفتمش : نوروز !
گفت : نو می باید ؛ كهنه اش رسمی است دیرین
فكر را می خاید .
گفتمش : « رسم » همین است ! ؛ نپرهیز ، بزن یك تیشه !
ریشه ای را كه درایٌام قدیم ...
ریشه ای را كه سه ترك است و سترگ ...
گفت : خاكستریش ننمائید ؛ « روز » ، « روشن » باید !
گفتمش : خوب ، به چشم ! روز « عید » است ، و...
كلامم ببرید !
گفت : جشنی باید « همه ی مردم و نیكان یك جا » ...
« جشن ملٌی » است ؛ نه این ؟!
جشن سال و مه نو
جشن پاشیدن بذر ، بهر ایٌام درو
گفتمش : مردم ، نیك اند ، ولی ...
« فصل » نو می آید
از طبیعت ، گل و مل ...
گفت : هان ! بهر چه « نو » می آید ؟
غیر از این است كه « عشق » ؟
دست در دست دگر
حلقه ای از دل و جان
همنفسی در ره نو
روز نو ، راه نو است
اتحادی دیگر
انسجامی دیگر ..
چون كه آموخته ایم
دی و بهمن ها را ....
و زمستان را از فصل بهار ، سخت تدبیر كنیم !


2