شعرناب

مدهوشم درسکوت


مدهوشم در سکوت!بگو چرا؟
دراین چرخش ایام سالها کنار ساحل نشسته ام به تماشا،
چشم را آویزان غروب و دل را آغشته به تمنا ،در انتظار خروج آفتاب اما به طنابش در چاه،
تو ندانی چرا!؟
کمی برایم از آفتاب بگو،
بگو چرا سرما سایه اندخته بر پیکرم، از گرما بگو از تابستان و اندیشه فردا ....:
شکست سکوت طاقت فرسا گفت:
قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا (الأنبياء 69)1*،
باز شدم مدهوش در سکوت در اوج قدم زنان،
فراتر از هر زمان در قلمرو چشمان در بیشه شیران، رسیده به عرفان،خرمان خرمان به پای خود افتاده در کمند زلف یاران..
و بعد....
ما راء منی العظیم شآن
قال :ادخلوها به سلام آمنین.... ولله رائیت ما رائيت الا جميلا....ولله في خلقه شؤون .... آری... من خدا را دیده ام
قسم به سپیدی در بند کرده سیاهی چشمان آری من خدا را دیده ام در چشمان زیبا ...در خماری یک نیم نگاه دیده ام خدا را ...
1- قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا (الأنبياء 69) *
ترجمه :گفتيم: اى آتش سرد و سلامت باش
17/12/2012 بداهه >سوئد - استکهلم


1