دکتر جکلی و اقای هاید روزی مردی داشت از داخل خیابان عبور میکرد ناگهان متوجه اتفاقی شد او دید که مردی داشت زنی را کتک میزد میخاس بود و او را بگیرد اما ان مرد نامرد فرار کرد همان مردی که داشت از داخل خیابان عبور میکرد نامش اقای هاتسون بود او بهترین وکیل لندن بود روز بعد هاتسون برای دیدن موکلش دکتر جکلی نزد او رفت و جریان دیشب را برای او تعریف کرد جکلی با شنیدن این غذیه بسیار بهم ریخت هاتسون دلیل این اشفتگی را نمیفهمی یک سال از ان ماجرا گذشت . شبی مردی داشت پیر مردی ضعیف و ناتوان را کتک میزد اری او همان مردی بود که سال پیش هاتسون اورا درحال کتک زدن یک زن دیده بود ان سال هرشب کسی کشته میشد و یک قتل صورت میگرفت وقتی مرد قاتل داشتهمان پیر مرد را میکشت یک زن شاهد قتل ان پیر مرد بود اما وقتی پلیس را خبر کرد دیگر دیر بود و قاتل فرار کرده بود دکتر ججکلی به این اعتقاد داشت که هر انسان 2شخصیت دارد او مدتی بود داشت روی پروژه ای کار میکرد معجونی میبساخت که شخصیت دوم انسان ها با خوردن ان نمایان شود از مرد قاتل و قتل های پشت سر هم خبری نبود اتفاقا دکتر جکلی هم چند روزی بود از اتاق خود بیرون نمیامد روزی یکی از کار گر هایش رفت تا احوالش رابپرسد اما صدایی به جز صدای دکتر شنید و بعد از چند لحظه دیگر هیچ صدایی به گوشش نخورد نگران شد و در را شکست و وارد شد دید که کسی دیگر روی زمین افتاده اما لباس های دکتر جکلی را بر تن داشت بله دکتر جکلی خود کشی کرده بود تکه ای کاغذ روی میزش بود وقتی ان را خواندند جریان از این قرار بود دکتر جکلی همان قاتل بود او وقتی معجونی را درست کرد بود خودش ان را خورده بود و از شکلی به شکل دیگر تغییر کرده بود او به همان قاتل تبدیل شده بود او از کشتن ادم ها لذت میبرد و همیشه از ان معجون میخورد تا تغییر کند اماپس از مدتی دیگر عوض شدنش غابل کنترل نبود و هرشیب بدون ان که بخواهد تبدیل میشد به همان قاتل سریالی او دلش نمیخاست کسی از این ماجرا با خبر شود به همین علت خودش را درون اتاق حبس کرده بود او میخاست قاتل را یا همان اقای هاید را از بین ببرد و اورا بکشد اما غافل از این که دکتر جکلی همان اقای هاید است نویسنده رابرت لویس
|