شعرناب

پند ...!


پند
" ! این یک نصیحت نیست مطلب از بنده هم نیست "
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست.
عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد .
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و پرسید:
در آینه نگاه کن و بعد بگو چه میبینی ؟
گفت:
خودم را می بینم
عارف گفت:
.
.
.
دیگر دیگران رانمی بینی؟
آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند!
شیشه ، اما در آینه لایه نازکی از نقره در پشت اش قرار گرفته واین دو شیشه را با هم مقایسه کن !
وقتی شیشه ای فقیر باشد دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت میکند.
اما وقتی از جیوه (ثروت) پوشیده می شود تنها خودش را می بیند
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلوی چشم های ات برداری !
تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوست شان بداری ...!


1