شعرناب

بهار و فاطمه سیاح و نقد ادبی؛ چون و چرا با استادان


بهار و فاطمه سیاح و نقد ادبی؛ چون و چرا با استادان
سینا سعدی
روزنامه نگار
\"محمد تقی بهار و نقد ادبی\" نوشته ایرج پارسی‌نژاد بیش از هر چیز
گویای آن است که نقد استادان قدر اول دانشگاه تهران با حفظ حرمت و مقام رفیع و جلیل
آن‌ها آغاز شده است.
استادان قدر اول دانشگاه تهران و همانندان آن‌ها مانند سعید نفیسی، عبدالعظیم
قریب، بدیع الزمان فروزانفر، محمد تقی بهار، سید محمد فرزان، میرزا محمد قزوینی،
علی اکبر دهخدا، جلال همایی و چند تن معدود دیگر شهریاران ادب به شمار می‌روند و
نوشتن درباره آن‌ها جز با تحسین و ستایش مرسوم نبوده است.
اما پارسی‌نژاد ضمن حفظ مقام و موقعیت یکی از آنان، انتقادات خود را در هر
زمینه‌ای یکایک بدون هیچ پرده پوشی به قلم آورده است. از این حیث کتاب \"بهار و نقد
ادبی\" در بین کتابهایی که نویسنده زیر همین عنوان در دو سه سال اخیر درباره خانلری،
دشتی، احسان طبری، نیما یوشیج، و فاطمه سیاح منتشر کرده نمونه است. برای اینکه فرضا
نقد دشتی و احسان طبری کار دشواری نیست اما نقد بهار، با توجه به مقام رفیعی که او
در ادب فارسی دارد دشوار می‌نماید.
چون و چرا کردن با استادان
بهار و نقد ادبی، نه به شعر بهار بلکه صرفا به نثر او می‌پردازد و دیدگاههای
شاعر بزرگ قرن حاضر شمسی را در زمینه‌های نقد شعر، جدال با تجدد، نقد نثر فارسی،
سبک‌شناسی، تاثیر محیط بر ادبیات، دیباچه بهار بر دیوان پروین و نوشته‌ها و اظهار
نظرهای دیگر به چالش می‌کشد.
بهار در بحث شعر، شعر خوب را شعری می‌داند که \"خوب تهییج کرده و خوب فهمیده شود
و خوب به حافظه سپرده شود و خوب ترجمه شود\".
پارسی‌نژاد با این تعریف چون و چرا و تقریبا تمامی آن را رد می‌کند. در بحث تجدد
ادبی، آراء بهار را در جدال با تقی رفعت می‌آورد و در نتیجه گیری خود می‌نویسد
\"جوانان پرشور در اندیشه تخریب و تغییرند و ادیب اصلاح طلب ما در فکر تعمیر\".
بحث نخستین کنگره نویسندگان در سال ۱۳۲۵ را پیش می‌کشد و آراء بهار را نقل
می‌کند و می‌نویسد \"بهار شعر آزاد، آزاد از وزن و قافیه را نثر فنی می‌داند که
نماینده آن حکایات سعدی است. حال آنکه \'نثر فنی\' و \'حکایات سعدی\' ربطی به شعر
ندارد.ظاهرا در اینجا بهار مهم‌ترین عنصر شعر را که \'تخیل\' است از یاد برده
است.\"
نویسنده برای بحث در کتاب معروف سبک‌شناسی بهار مباحث آن را مطرح می‌کند و
سرانجام به این نتیجه می‌رسد که گفتارهای سبک‌شناسی می‌تواند گاهی در تاریخ ادبیات
ایران،‌گاه در تاریخ متون فارسی و گاهی در مبحث دستور زبان فارسی بگنجد و کمتر اثری
از سبک‌شناسی در مفهوم علمی و امروزی در آن می‌توان یافت و تعریف صریح و دقیقی که
سبک‌ها را از یکدیگر مشخص کند و حد فاصل آن‌ها را نشان دهد و قلمرو خلاقیت و فردیت
را بنمایاند در آن نمی‌توان یافت.
\"بهار شعر آزاد، آزاد از وزن و قافیه را نثر فنی
می‌داند که نماینده آن حکایات سعدی است. حال آنکه \'نثر فنی\' و \'حکایات سعدی\' ربطی
به شعر ندارد.ظاهرا در اینجا بهار مهم‌ترین عنصر شعر را که \'تخیل\' است از یاد برده
است\"
از کتاب بهار و نقد ادبی
مناظرات بهار با کسروی را پیش می‌کشد و ایرادهای بهار بر کسروی را می‌آورد که از
آن جمله به کارگیری کلمات \"همروزگار\" و \"نگارش\" به معنای هم عصر و نوشتن از سوی
اوست. بهار ایراد می‌کند که همروزگار را به معنی هم عصر نمی‌توان به کار برد و
معنای نگارش هم نقش کردن است نه نوشتن. پیداست که امروزه دیگر نگارش و همروزگار
چندان در این معنی به کار رفته و کثرت استعمال یافته‌اند که شنیدن حرف بهار به گوش
سنگین می‌آید.
پارسی‌نژاد نیز نوشته است که نکته‌ای که بهار به آن توجه نکرده تحول معنایی
کلمات است. \"باید پذیرفت که کلمات با گذشت زمان می‌توانند معنی تازه به خود
بگیرند\".
نویسنده \"شرح حال فردوسی از روی شاهنامه\" را درخشان‌ترین اثر بهار به نثر
می‌خواند و بیشتر نکات آن را پذیرفتنی می‌یابد و او را در کار نقد و تحقیق در منابع
شاهنامه و اثبات مکتوب بودن مآخذ اصلی فردوسی و پژوهش در منابع و مآخذ گوناگون دیگر
جز خداینامه و در منشاء روایت‌های داستان‌های رستم و داستان اسکندر و پادشاهی
یزدگرد کامیاب می‌شناسد.
پارسی‌نژاد با وجود ایرادهای بسیاری که به کار استاد بزرگ دانشگاه تهران وارد
می‌کند، کارنامه او را در نقد ادبی نشان دهنده تحول شخصیت او می‌بیند و می‌گوید او
به ضرورت تجدد در شعر و نثر زمانه خود پی برده بود اما مانوسات ذهنی و تربیتی موجب
می‌شد که در حرکت خود به سوی تجدد از حد اصلاح پیش‌تر نرود.
فاطمه سیاح و نقد ادبی
کتاب دیگر نویسنده که همزمان با کتاب بهار منتشر شده \"فاطمه سیاح و نقد ادبی\"
است. بحث فردوسی که آخرین بحث کتاب بهار است، در کتاب فاطمه سیاح نخستین فصل آن
است. این خود نشان دهنده آن است که بحث فردوسی در روزگار آنان تا چه اندازه مطرح
بوده است. برخلاف بهار که درباره او در سالهای پس از مرگ او بسیار نوشته‌اند،
درباره فاطمه سیاح بحث زیادی نشده است.
فاطمه سیاح اگرچه ایرانی به حساب می‌آید اما تربیت یافته روسیه بود. او در مسکو‌
زاده شد. پدرش میرزا جعفر خان محلاتی برادر حاج سیاح معروف بود که به مدت ۴۵ سال در
مدرسه زبان‌های شرقی مسکو زبان و ادبیات فارسی تدریس می‌کرد و مدتی نیز سرپرستی
دانشجویان ایرانی را در روسیه بر عهده داشت.
فاطمه سیاح تحصیلات ابتدایی و متوسطه و عالی را در مسکو گذراند و در رشته ادبیات
درجه دکتری گرفت. آنگاه در دانشگاههای روسیه به تدریس پرداخت اما در سال ۱۳۱۲ به
ایران بازگشت و به استادی دانشگاه تهران رسید.
او به زبانهای روسی و فرانسه و انگلیسی و آلمانی و ایتالیایی تسلط داشت. به
پیشنهاد او رشته ادبیات تطبیقی در دانشگاه تهران دایر و با مرگ او تعطیل شد. چون
جانشینی برای او وجود نداشت. گذشته از ادبیات، در موسیقی و نقاشی صاحب نظر بود.
نوازندگی پیانو را در کنسرواتوار مسکو آموخته بود و با آثار نقاشان جهان آشنایی
کامل داشت. خانم سیاح در سال ۱۳۲۶ به علت ابتلا به بیماری قند و سکته قلبی در ۴۵
سالگی درگذشت.
با چنین شرح حالی و با چنان اندوخته‌هایی می‌توان دریافت که دانشجویان آن زمان
(مانند پرویز خانلری) از چه بخت بلندی برای داشتن یک استاد مطلع برخوردار بوده‌اند.
چنین است که خواننده انتظار دارد پیشرو‌ترین آراء ادبی از سوی خانم سیاح به
دانشجویان و خوانندگان ایرانی منتقل شده باشد اما کتاب پارسی‌نژاد گویای آن است که
به علت نگاه ایدئولوژیک و اعتقاد به رئالیسم سوسیالیستی بیشتر باور‌ها و آموخته‌های
او نادرست از کار درآمده است.
با وجود این موضوعات و مباحث بکر و تازه‌ای که او در سالهای دهه بیست مطرح
می‌کند؛ مانند نقد ادبی و هنری، ادبیات داستانی، کیفیت رمان، خلاقیت هنری نزد زنان،
وظیفه نقد در ادبیات و مانند آن‌ها می‌توانسته دانشجویان و اهل ادبیات را با مباحث
ادبی جهان آشنا کند.
به عقیده پارسی‌نژاد نکته‌ای که بهار به آن توجه نکرده تحول
معنایی کلمات است
نام‌های بزرگی چون داستایفسکی، پوشکین، چخوف، فلوبر، بالزاک، امیلی برونته و
دیگران که او در کلاس‌ها یا در مقالات خود عنوان می‌کرده نیز می‌توانسته چشم و گوش
علاقه مندان را بر ادبیات جهان بگشاید. نکات درخشانی که در لا به لای سخنان یا
مقالاتش مطرح می‌شده غنیمتی بوده که در آن روزگار آسان به کف نمی‌آمده است.
پارسی‌نژاد نیز ضمن اشارات عمیق به این نکات، با توجه به نگاه ایدئولوژیک خانم
سیاح می‌نویسد اگرچه حضور او در سال ۱۳۱۷ در دانشگاه تهران برای دانشجویان بسیار
مغتنم بود اما تقید او به مارکسیسم و تعلق او به مکتب رئالیسم سوسیالیستی به
تحلیل‌های انتقادی او از ادبیات آسیب رساند. چنان شیفته سنت رئالیسم تولستوی و
بالزاک شد که تخیل را که جوهر آفرینش هنری است فروگذاشت و تنها به وصف واقعیت دل
بست. غافل از اینکه هرچند آبشخور هنر زندگی است اما این تخیل هنرمند است که در
واقعیت زندگی تصرف می‌کند و با نیروی خیال آن را به صورت اثری هنری باز
می‌آفریند.
از آنجا که فاطمه سیاح تربیت یافته ایران نبود و ادبیات معاصر فارسی را از شعر و
نثر خوب نمی‌شناخت شاید نتوان در این زمینه‌ها به داوری‌های او ایرادی گرفت اما
ترجیح دادن شولوخوف و گورکی بر جیمز جویس و پروست جای ایراد دارد. اگر او بر چند
زبان تسلط نداشت و تنها زبان روسی می‌دانست شاید می‌شد فهمید که جز منابع روسی و
سوسیالیستی چیزی برای مطالعه در اختیار نداشته است اما وقتی بر زبانهای دیگر هم
تسلط داشت و از گنجینه‌های آن‌ها بهره‌ای نبرده بود قضیه تا حدی دردناک می‌شود.
به هر صورت هر آنچه درباره او می‌گوییم یا می‌دانیم را به مولف \"فاطمه سیاح و
نقد ادبی\" مدیونیم. این تنها تالیف جدی و با اهمیتی است که درباره او نوشته شده
است.
چنگ انداختن نویسنده به زوایای افکار کسی که مدتی در عرصه ادب ایران درخشیده و
بعد‌ها فراموش مانده است، جای تقدیر دارد.
درباره \"بهار و نقد ادبی\" نیز کار او از این حیث درخور تحسین است که شعر بهار را
که بسیار درباره آن نوشته‌اند فروگذاشته و به نثر او یا در واقع به آراء و افکار او
پرداخته است.
هر دو اثر پارسی‌نژاد که ادامه کارهای او در شناخت بزرگان ادب معاصر مانند دکتر
خانلری، دشتی، نیما، احسان طبری است، خواندنی است و خوانندگان را با عمق بینش
گذشتگان آشنا می‌کند.
هنر او در نقد کردن نیز از اعتدالی می‌آید که در داوری‌های او وجود دارد.
پیوست‌های کتاب نیز که خواننده را با نمونه آثار برجستگان ادب گذشته آشنا می‌کند در
جای سزاوار خود نشسته است.


1