شعرناب

فکری، تولد عاشقانه ترین اعجوبه ی بی همتا


دردسرهای مدارس، صبحدم های آزمون و امتحانات، مرا در حصار کلبه ی علم انداخت. خانه ی همیشه زیبایم را فراموش نکرده ام، چگونه ممکن است جایگاه پر فیض شعرناب را از دفترچه ی مغزم پاک نمایم و آن را خط خطی کنم. دور اسم آن گلدسته های فریبایی کشیده ام تا ذکر معلایش موضوع خاطراتم باشد نه حاشیه و مطالبش.
در حال و هوای تلاطم هایم بودم....ناگهان....قاصدکی با نگرانی به سویم آمد، صدای هق هقش تا کجاها می آمد. می پرسیدم، می گفتم، سئوال می کردم: چه شده؟ چه اخبار داری؟ گفت: از تهران می ایم..خواستم بگویم 4 اسفند تولد فکری جان بود و اما دیر رسیدم و خبر را زود دریافت نکردی...
آه چه باران غم انگیزی از چشمانم می بارید، نتوانستم میلاد نازنینم را در روز ولادتش تبریک بگویم..
در گستره ی آسمان، در قطره های بیکران دریا، در بین اعمال فتوسنتز گیاهان، در تک تک قلب واژگان، در احساسات کبیر شاعران و در جان خود بی باکانه می نویسم:
**فکری جان تولدت مبارک**


3