استادستان ! با مُهرِ استاندارد ! مخصوص صادرات ... شعرناب (2) - طنز ( کامنت های مدیریت برای خوشآمد گوئی ) مدیر ، « مدیر » است که اگر فی الذات والتجربه ! مدیر نبود کدخدای چنین دهکده ای ! یا مدیر یک چنین سایت « ادبی » ئی نمی شد ؛ هم از دیدگاه عام یک مدیر است و هم از دیدگاه خاص واقعا" ادیب . می داند که در یک سایت ادبی ادب از بالا شروع می شود و همیشه مؤدب ترین و ادیب ترین یعنی بالاترین . الناس علی دین ملوکهم ؛ وحرمت امامزاده به متولی آن است . در کمال ادب رفتار می کند تا همان خشت اوٌل را هم راست نهاده باشد : ادب + اخلاق = انسانیت . منتهی یک کمی ادب ایرانی ِ دوره قاجاری ... ؛ گاه هنوز یکی ، چون آیت ، نرسیده و نشناخته می شود « هنرمند » ! ، « سرور ارجمند » ! « شاعر بزرگ » ! یا فقط همان « استاد » که به اصطلاح هوا برش می دارد ؛ و جواب سلامت را نمی دهد که مگر نمی بینی به بنده می گویند استاد ! غافل از این که در یک سایت ادبی است و شرط اوٌل قدم ؟ تواضع و رعایت ادب ، پاسخ دادن به سلام دیگران ! ؛ « سرها در گریبان است » ؟ ؛ خوب ، تو بگو پاسخ من تا بوزد باد بهار ... عزیز من ، اوٌلا" به رسم ادب فرموده اند « استاد » ! ؛ ثانیا" فرموده اند استاد و نگفته اند معصوم پانزدهم بدون کوچکترین غلط املائی ( حال فرض کنیم تایپی ) و انشائی ! فرهنگ معین را کنار دستت داری ؟ دستور زبان فارسی پنج استاد را خوانده ای ؟ از قواعد اشعار کهن پارسی که حتی نیمائی هم مشمول آن می شود . یک کتاب در « بدیع و قافیه و عروض » را حتی ورق زده ای ؟ جناب عالی که به صرف « تعارف » لقب استادی دوستان و این مدرک مردمی ! و دموکراتیک ! نسبت به شعر این و آن فتوای حکٌ و اصلاح و تصحیح و تکمیل می دهی کتاب راهنمای نگارش و ویرایش امثال یاحقی و ناصح را حتی دیده ای ؟ حدٌ اقل نگاهی اجمالی به کتاب تاریخ ادبیات دکتر صفا داشته ای ؟ نکند مثل من باشی که حتی مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشد ادبیات فارسی هم نداری و همین که به تو می گویند استاد باورت می شود و بادی به غبغب می اندازی و به منبر می روی ؟!!! عزیزم من نگاهی به شناسنامه ام می اندازم که بدانم از نسل جدید و شعر مافوق موج و فرامدرنیته نیستم ؛ تو هم یک نگاهی به پروفایلت بینداز ! برای من « بدون اطلاعات » است برای خودت هم بدون اطلاعات است ؟! آمار خودت را هم نداری ؟! . رئیس فرموده اند « فقط رودر واسی نکنید و هرچه به ذهنتان آمد بنویسید » ! ، حوب ، اگر بنویسم که به قول آقای عباسی ، « استادان ناراحت می شوند » ؛ میگویند حالا که مقیم تهران هستی امروز بعداز ظهر قرارمان چهارراه اسلامبول ، جلوی مغازه ی حسن کبابی ، تا حرفهایمان را با هم بزنیم !!! . من پیر مرد 68 ساله با 50 کیلو وزن چه کنم ؟ ! . رودر بایستی نکنم رئیس ؟ فکر می کنید چند نفر در سایت داشته باشیم که حالا حتی سعدی و حافظ و مولانا را هم قبول ندارند . بیت : گفتنِ « استاد » از لطف شماست - جنبه باید داشت امٌا : حرفِ راست ! . قدیم ها در غرب تهران ؛ حدود سلسبیل شمالی ، می نشستیم . آن روزها تلویزیون و اینترنت و...و...و... نبود و بچٌه محل ها همیشه دورهم جمع بودیم و روابط بسیار صمیمی که یادش به خیر ؛ منتهی گاهی یکی زورش به ما می چربید یا حتی نمی چربید و فکر می کرد که میچربد ! . زور می گفت ! . چه کنیم ؟ ما هم بهش می گفتیم پهلوان ! آنهم باورش می شد و می رفت محله بغلی و.... کتکی می خورد که نگو ! ؛ ولی ما به روی خود نمی آوردیم ؛ بازهم بهش می گفتیم پهلوان ! تا خودش آمارش به دستش بیاید ... ( داشتیم ؟ رئیس ؟! ) . زیادی رفتم ؟ ، خوب ، برمی گردم ... ببخشید ! .
|