شعرناب

باتوأم...باتوخدا!


تاکی سکوت
تاکی کشتی سردرگم خیال باشم
خیال من مگربی ساحل است؟
ساحل وجودت کجاست؟
کجا لنگر تنهاییم رابه دریا بیندازم؟!
کجامراهمراهی میکنی؟
ناخدای کشتی دنیایم کجایی؟
بیهوده وبی هدف در دریای خیال سردرگمم.
ساحلی نیست، فقط هر از گاهی صدایی همراهی ام میکند!!
آرام نجوا میکند در گوشم،زیبا می گوید:آرام باش بنده ام ،من دریایی را بدون ساحل ویا جزیره ای نیافریدم!!!
خدایا ساحلت کجاست؟
کجاست آن جزیره ای دلخوشی؟
****************
میدانم ، تومهربانی
سکوتم را با تو به اتمام میرسانم!
توماهی و من پلنگ
که خیال شکار ماه را در سر دارم!!!
مرا نظاره گری!!
در صورتی که من یادم میرودکه توهم هستی!!
فراموشت میکنم!!
ولی باز این تو هستی که می گویی:من هم هستم!!
خدایا خسته ام از غفلت.
خسته ام از سکوت.
فراموش میکنم توهستی وسکوت میکنم.
مگر میشود خلق با وجود خالقش ، سکوت کند؟!؟!
خدایا....
غفلتی را که من از تو داشتم ،ببخش
هردم کلمه ی ببخشش را به زبان می آورم ،ولی دوباره کارم غفلت وسکوت است.
ولی این توهستی که....
هردمش مرا با آغوش باز می پذیری!
خدایا شکرت....
که پروردگاری را ستایش میکنم که یکتاست!
خدایا شکرت
شیعه ی علی ام و پروردگارم تویی!
شکرکه وجودت ناخدای دنیایم است!
شکر که دریای خیالم به ساحل وجود تو ختم میشود.
شکر...


2