شعرناب

مراقب باش کسی را فراموش نکنی


پادشاهے در یک شب سرد زمستانے در کاخ بہ یکے از نگہبانان برخورد.گفت: سردت نیست؟نگہبان گفت: عادت
دارم.شاه گفت: مےگویم برایت لباس گرم بیاورند.شاه فراموش کرد.صبح جنازه ے نگہبان را پیداکردند کہ روے دیوار
قصرنوشتہ بود،
من سالہا بہ سرما عادت داشتم، وعده ے لباس گرمت منو از پاے درآورد..!
مراقـب بــاش کسے را فرامــوش نکنـے…


5