دختر ایلیاتی ای کاش دختر ایلیاتی بودم... صبحگاه با صدای بلبلان از خواب بیدار می شدم و روی خود را با آب چشمه میشستم.بساط چای و نان تازه کنار هیزم های نیم سوخته به پا کرده و آسمان را جای سقف خانه میدیدم... به وقت شکوفه باران بهاری سوار بر اسب...مژده آب را به چادرهای همسایه می رساندم. و به رسم ایل مغان روسری خود را از سمتی به دستان باد می سپردم که به سوی تو آید...تا خان چادرم تو باشی... آب را می گفتم آیینه جهازم شود و خورشید شاهد عقدمان... نقل و نبات سفره مان شیرینی عسل زنبورهای دشت مغان... قبله گاهمان کوه های بی ریا...و مهریه ام سبد سبد گل نرگس شب هنگام تو شعر می گفتی و من غزل میبافتم تا سقفمان آسمان و زمینمان شعر باشد... کاش میشد حتی اگر این یک رویا بود... نرگس ـ دختر ایلیاتی
|