شعرناب

تبریک روز معلم و یه خاطره


باتبریک روز معلم به تمامی اساتیدم
یه خاطره تعریف می کنم
کلاس پنجم ابتدائی معلم بد اخلاقی داشتیم من عکس اون و با همون اخم و رو کشیدم و زنگ تفریح نشون بچه ها دادم آقا خبر به گوشش رسید سر کلاس اومد بالای سر من و گفت عکسم و بده منکه سنگ کوب کرده بودم گفتم آقا چه عکسی گفت همون و که کشیدی مگه نگفتی عکس منه دیگه همه چیزو می دونست چاره ای نبود عکس و که بهش دادم رفت پشت میزش نشست و چند دقیقه ای گذشت من مرده بودم میگفتم الان که من و آتیش بزنه
از جاش بلند شد اومد جلوی تخته سیاه همه ی ما رو از کلاس بیرون کرد یه نیم ساعتی توی حیاط بودیم بعد صدامون کرد توی کلاس آقا از صدای خنده ی ما آقای مدیر و بچه های دیگه مدرسه هم اومدند چون عکس کاریکاتور خودش و کشیده بود خیلی خوش گذشت خدا رحمتش کنه شهید رفعت و میگم
گذشت تاسال 1367 به مابیسیم زدند مجروح داریم منکه امداد گر بودم با راننده راهی شدیم وقتی رسیدیم دیدم جناب رفعت نفسای آخرش بود من خودم معرفی کردم خندیدو گفت شاهد باش که من می خندم تو بغل من شهید شد
خدا همه ی ما را بیا مرزه
یا حق [گل] [گل] [گل] [گل] [گل] [گل] [گل] [گل] [گل] [گل]


1