شعرناب

دختر گل فروش...2..کفش قرمز


سلام دوستان خوبم امروز هم داستان کوتاه دخترک گل فروش... ممنونم از نظرات و توجهتان..من چون داستان کوتاه می نویسم لطفا مرا راهنمایی بفرمایید ممنونم.............................
دخترک گل فروش..2..
کفش قرمز... این داستان به چند سایت فرستاده ام
زهرا دختری بود که سر چهارا ه ها گل فروشی می کرد
تا اینکه یک روز پشت ویترین مغازه ای کفش قرمزی را دید نظرش را جلب کرد. آرزو داشت که ایکاش این کفش مال او بود.. هرروز می رفت اول به کفش قرمز نگاهی می کرد بعد می رفت سر چها راه گل فروشی می کرد
زهرا که پولی نداشت کفش بگیر پول گل فروشی مگه چقدر میشه اینهم که خرج پدر معتادش می شد..
یک روز صبح که در حال آرزوی کفش قرمز بود حال و هوای دیگه داشت با همه روز ها فرق داشت
ان روز چند دسته گل گرفت و با خوشحالی براه افتاد.
دیدید که دختر بچه ها چه جوری راه می روند و قتی که در فکر رویا هایشان هستند..
خواست از عابر پیاده بگذارد.. که ناگهان ماشینی با سرعت تمام آمد و زهرا را زیر گرفت ..
زهرا پرید بالا وافتاد روی اسفالت.. بر اثر شکستن سر همه جا خونین شد..
آمدند زهرا را رساندند.دوماه زهرا توی کُما بود.. بعد از دو ماه که چشم باز کرد جعبه ای نظرش را جلب کرد
با خوشحالی جعبه را باز کرد دید یک جفت کفش قرمز است
خیلی خوشحال شد ولی افسوس که دیر شده بود زهرا دیگه نمی توانست کفش مورد علاقه اش بپوشد
پاهایش از دست داده بود. دیگه احتیاج به کفش نداشت
برای همیشه روی بیلچر ماند و با حسرت کفش قرمز....
راننده عزیز.. آخه چرا؟؟؟؟ تورا بخدا با سرعت بالا راننده گی نکنید بر زهرا و زهرا های کوچولو رحم کنید
چرا در کوچه با سرعت بالا راننده گی می کنید چرا روی خط عابر پیاده کمی مکث نمی کنید چرا به عابر پیاده احترام نمی گذارید چرا و هزاران چرا های دیگر..............
اللهم صل علی محمد وال محمد مونا صاحب الزمان.. التماس دعا دارم یا مولا علی
من دارم داستان کوتاه می نویسم لطفا راهنمایی بفرمایید.. خوشحالم می کنید
اگر اشتباه تایپی دیدید مرا ببخشید چون سردرد دارم البته مدتهاست
نویسنده رزمی.....


1