شعرناب

شرط عشق


دختر جوانی چند روز قبل از عروسی اش،؛آبله سختی گرفت وبستری شد. نامزد او به عیادتش رفت ود رمیان صحبت هایش از در د چشم خود نالید .
بیماری زن شدت گرفت وآبله تمام صورتش را پوشاند .مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت وهمچنان از درد چشم می نالید . موعد عروسی فرارسید . زن نگران صورت خود ، که آبله آن را از شکل اندخته بود وشوهر هم که کورشده بود .مردم می گفتند:چه خوب! عروس نازیبا ،همان بهتر که شوهرش نابینا باشد .
20 سال بعد از ازدواج،زن از دنیا رفت. مرد عصایش را کنارگذاشت وچشمانش را گشود . همه تعجب کردند ! مرد گفت:من کاری جز شرط عشق به جا نیاوردم.


2