شعرناب

برای زندگی کردن منتظر بهار نمان


هر وقت که دلم میگیرد نگران میشوم نکند کنج هیاهوی خیابانها و میان کوچه های محل عبور با نگاهی سرد وچهره ای اخمو دل مشتاقی را شکسته باشم .. تمام عمر رنگهای شاد را تحقیر کردیم وکلی تشویقمان کردند ولی کسی نگفت تنهاتر از سیاهی رنگی نیست .. گاهی فراموشم میشود آخرین بار کجا بود با صدای بلند خندیدم .. دلم تنگ میشود وقتی آوازه خوان های دوره گرد بجای ترانه های عاشقانه مرثیه میخوانند .. ازهمان کودکی وقتی نیمکت هایمان را دور از هم چیدند عشق را از ما جدا کردند وحال که در اوج جوانی شانه به شانه هم سر کلاسهای دانشگاه درس میخوانیم هنوز با عشق بیگانه ایم و آن را ابزاری برای لذت میدانیم .. عاشقی را باید با الفبا یاد گرفت .. همه عمر یادمان دادند برای خنده وگردش باید منتظر بهار باشیم افسوس وقتی بزرگ شدم فهمیدم میشود در اوج گرمای تابستان وسرمای زمستان با نگاهی گرم وکلی حرف قشنگ بهاری خاطره انگیز ساخت .. آنروز که جز خاطره ای از من باقی نمی ماند این حرف ساده به یادگار بماند .. برای زندگی کردن منتظر بهار نمان .. بعضی فصل ها بهانه هستند تا دیرتر به بهار برسیم ..
عبدالله خسروی (پسرزاگرس)


2