تقدیر شما رنگ بهار و یاس هستید شما گلواژه ی احساس هستید نگاهِ گرمتان امید دارد امیدِ خالی از تردید دارد شما از جنسِ نور و آفتابید به داغِ دل همه مرهم چو آبید وفا و عشق را در سینه دارید به جای دل همه آیینه دارید رفاقت از شما معنا گرفته دلم در جمعتان مأوا گرفته شکوه مهرتان یاران خدایی ست نشان پاک و ناب آریایی ست.... اساتید بهتر از جانم شرمسارم از این همه لطفی که به این شاگرد حقیر خود داشته و دارید....وظیفه دیدم برای ادای دین باز هم وقت گرانقدرتان را بگیرم...این بداهه ی ناقابل را پیشکش دریای مهرتان می کنم. استاد منوچهری مهربانم... سپاس از مهر بی مثالتان که به لحظه هایم امید بخشید...دختر کوچک و نالایق شما شایسته ی این همه لطف پدرانه نبوده و نیست... شما دستور می دادید بی شک اطاعت امر می کردم...افتخار حضور دوباره را مدیون شما و تمامی دوستان هستم...به روی چشم از این پس در حد بضاعتم هرچند کوتاه اما زیر سایه ی مهرتان خواهم بود... استاد زرین قلمی عزیز اطاعت امر کردم تا گوشه ای از زحمات شما نازنینان را پاس داشته باشم. سپاس از تمامی دوستان مهربانم: استاد فکری عزیزم که حضورشان همیشه دلگرم کننده بوده و هست و تشکر به خاطر زحمات بی دریغشان....استاد یوسفی نژاد بزرگوارم که همراهی و احساس کبوترانه شان افتخاری ست برای این حقیر...استاد چهارتنگی بزرگوارم شاعر اندیشه های ناب... استاد یزدی عزیزم همراه همیشگی دلنوشته هایم...استاد ترکمان بزرگوار و مهربانم که محبت را در حق شاگرد خود تمام کردند....استاد محمدی ارجمندم....استاد خورشیدی گرامی ...استاد حیدری نیای عزیز شاعر مثنوی های بی پایان...استاد رحیق بزرگوار...استاد سوری ارجمند اساتید خوبم سرکار خانم راسخ نازنینم بانوی شعر و آینه...سرکار خانم عرب بهتر از جانم....سرکار خانم سمیعی عزیزم...میترای گلم که حضورت به دلم امید هدیه می کند....بی تای نازنین و خوبم....اندیشه ی مهربانم محبتتان را در حق این حقیر نالایق تمام کردید.... از تو دل ار سفر کند، با تپش جگر کند بر سر پاست منتظر، تا تو بگوییش بیا...
|