شعرناب

رنج و گنج(از: فريادنامه)


آزمندي نزد عارفي شكوه همي كرد: كه بهره ام ز دنيا رنج است و نصيب ديگران گنج!... دعايي كن! تا دستم رسد به گنج و دست از من بدارد رنج...
عارف، دست بر كرد و گفت: خدايا! ملك الموت به بالينش فرست! تا ديدگانش را به گنجي گشايد كه جمله گنجهاي عالم به چشمش نيايد...
شگفتا زآن كه دارد گنج هستي
ولي نالد ز رنج تنگدستي
به ناگه رهزن مرگش چو آيد
ببيند گنج و گويد كاش رستي!


1