رنج و گنج(از: فريادنامه) آزمندي نزد عارفي شكوه همي كرد: كه بهره ام ز دنيا رنج است و نصيب ديگران گنج!... دعايي كن! تا دستم رسد به گنج و دست از من بدارد رنج... عارف، دست بر كرد و گفت: خدايا! ملك الموت به بالينش فرست! تا ديدگانش را به گنجي گشايد كه جمله گنجهاي عالم به چشمش نيايد... شگفتا زآن كه دارد گنج هستي ولي نالد ز رنج تنگدستي به ناگه رهزن مرگش چو آيد ببيند گنج و گويد كاش رستي!
|