دو برادر (از: فريادنامه) دو برادر بود. يكي مست باده و ديگري مقيم سجاده. مست را دلي بود از فراق حق سوخته، و زاهد را نگاهي به حوض كوثر دوخته... ميخواره چون جام مرگ سركشيد، زاهد احوال او و خويش در خواب ديد: آن در مقام وصل بود و رخساره نوراني، وين در ميان حوض كوثر فتاده با صد پشيماني... پس برآشفت و گفت: او گنهكار بود و ما بنده! او را به بر گرفته و ما را به حوض كوثر افكنده!؟ ندا آمد: تو را داده ايم آنچه مي خواستي نبيني در آن ذرّه اي كاستي ولي در برآن بنده بگشوده ايم كه عمري ميان دلش بوده ايم
|