شعرناب

سرگرداني (از: فريادنامه)


سلام!
برآنم كه از اين پس- اگر خدا بخواهد- هرگاه فرصتي دست دهد حكايتي از مجموعه ايتحت عنوان (فريادنامه) تقديم دوستان كنم. زبان اين نوشتار گرچه قديمي است اما كلام،انديشه و ابيات به كار رفته در آن تازهاست و تماما حاصل دسترنج اين حقير. باشد كه مقبول افتد.
سرگرداني
تازه جواني هر روز دل به دختري مي داد و روز ديگر باز پس مي گرفت. سالها بدين طريقت رفت و بدنام شد:
نامجويان خويش را گم مي كنند
دست و پا در بند مردم مي كنند
راهجويان فارغند از ننگ و نام
نام را تاوان گندم مي كنند
بيچاره روزي حيران و سرگردان در بياباني مي رفت و مي گريست. هاتفي از غيب صدايش كرد و گفت: اي فلان! چه خواهي؟
گفت:
من آن خواهم كه در دل مي نگنجد
شب و روزش اگر خوانم نرنجد
اگر روزي خطايي ديد از من
ببخشد يا بپوشد يا بسنجد
هاتف او را گفت: بيهوده سر مگردان و دل بگردان! كه جمله كائنات ديريست بدين خواسته سرگردانند و هيچ نيابند.


0