ازراه رسید تمام درها بسته شدچادرم افتادازسر!تیغش می بریدسوز استخوان هایم را برداشتداشت می گذشت اما پاسوزشد،نشدآتشی روشن شدبا روی سیاه ذغال انباری دل!شدشریک آغوشم همبسترم شد:سرما