شعرناب

شعر ؟ شاعر ؟


هر چند به فن شعر ماهر شده ام
در كنگره هاي شعر حاضر شده ام
بي پرده به خويشتن بگويم كه هنوز
احساس نمي كنم كه شاعر شده ام
شاعر بسيجي هرمز فرهادي بابادي
شعر چيست؟
شعر، در لغت بمعني دانش و فهم و ادراك است كه چامه، سرود، سخن و چكامه نيز خوانده شده است و در تعريف آن گفته اند كه: كلامي است موزون و مقفي كه داراي معني باشد، و اين تعريف شعر است. از روزي كه انسان شعر را شناخته است ، آن را ملازم وزن يافته و آهنگ و وزن شعر، او را مسحور و مفتون خويش ساخته است. به همين جهت ارسطو كه نخستين كسي است كه رساله اي در بارهء شعر از او در دست است، شعر را در مقابل نثر قرار ميدهد و از شعر ، سخن موزون را اراده ميكند. حكماي دورهء اسلامي نيز هميشه شعر را همراه و همزاد وزن شناخته اند؛ چنان كه ابوعلي سينا بلخي ميگويد: شعر سخني است خيال انگيز كه از اقوالي موزون و متساوي ساخته شده باشد.
زبان شعر
نخستين نكتهء كه در بارهء زبان شعر بايد گفت اين است كه در آن، لفظ به دو اعتبار در كار است: يكي به اعتبار دلالت بر معني و ديگر به اعتبار صورت و هيئت خاص خود. شاعر به صورت الفاظ بي اعتنا نيست. هركلمه اي نزد او چهره اي دارد، درست مانند چهرهء مردمان، يكي سرد و خشك و يكي گيرنده و دلنشين، اين يك نرم دلاويز، آن يك تند و خشم انگيز. اينجا كلمات سكه هاي بي زبان نيستند، جان دارند و با هم مهر و كين ميورزند، مجمع بعضي هم لطف و آرامش است و اجتماع بعضي ديگر سراسر ستيز و پرخاش. شاعر با اين وجود هاي زنده سرو كار دارد، خوي و چهرهء هريك را خوب ميشناسد، يكي را ميخواند، يكي را ميراند، اين را با آن آشتي ميدهد، آن را از اين جدا ميكند، به تدبير و افسون از اين پراكندگان، گروهي ميسازد كه همدل و هم آهنگ ، به فرمان او روان ميشوند تا دل و جان شنونده را به كمند بيارند و او را به آنجا ببرند كه شاعر خواسته است. زبان شعر را خود شاعر ميسازد. در عالم شعر سكه ها را خود شاعر رواج ميدهد. آزادي و اختيار شاعر در انتخاب الفاظ به او مجال ميدهد كه كلمات را، نه همان براي بيان معني ، بلكه از نظر صورت نيز برگزيند و به طريقي خاص مرتب كند و در تركيب كلام نيز شاعر ميتواند از عادت جاري تجاوز كند. زبان شعر ، زبان كاركرده و دقيق و صيقل يافته است و در آن هيچ سهل انگاري و مسامحه اي روا نيست زيرا كه هم هدف و غرض آن بسيار دقيق تر و عالي تر از زبان نثر است و هم توقع شنونده و خواننده از آن بيشتر است، به سبب همين دقت و ظرافت بيان است كه شعر در خاطره ها ميماند و بر اثر آن در زبان جاري نيز تاثير ميكند.
بحث از چیستی شعر، بحث دشوار و به اعتباری غیر ممکن می باشد چراکه تا کنون که به اندازهء عمر آدمی- که از پیدایش شعر می گذرد- تعریف جامع و مانعی از آن صورت نگرفته است برای همین تعدادی آمده اند بسیاری از آثاری را که به زعم سر ایندگان آن، شعر محسوب می شده اند، از قلمرو شعر بیرون ساخته اند، و برخی بر عکس؛ آثاری را که سرایندگان آن، آنها را در قالب نثر ارائه داده اند، شعر به شمار آورده اند؛ و بعضی هم تفکیک مرز شعر و نثر را کار نادرست خوانده اند.
رضا براهنی در کتاب \"طلا در مس\" می نویسد:
\"تعریف شعر کار بسیار مشکلی است، اصولاً یکی از مشکل ترین کارها در این زمینه است، شاید بشود گفت که شعر تعریف ناپذیر ترین چیزی است که وجود دارد.\"
بدین ترتیب نمی توان یک تعریف خاص را از شعر ارائه نمود اما برای شناخت نظرات نویسندگان گذشته و حال و تفاوت های موجود میان تعابیر شان، چند تعریف از آنها را در اینجا نقل می کنیم:
شمس قیس رازی در \"المعجم فی معایر اشعار العجم\" می نویسد:
\"شعر سخنی است اندیشیده، مرتب، معنوی، موزون، متکرر، متساوی، حروف آخرین آن به یکدیگر ماننده.\"
این تعریف به چهار عنصر اندیشه، وزن، قافیه، زبان نظارت دارد.
دکترمحمد رضاشفیعی کدکنی از کتاب شفای ابن سینا بلخی فصل پنجم مقاله پنجم چنین نقل می کند:
\"شعر کلامی است مخیل، ترکیب شده از اقوالی دارای ایقاعاتی که در وزن متفق، و متساوی و متکرر باشند و حروف خواتیم آن متشابه باشند.»
اما خود وی (دکترکدکنی) نظر دیگری دارد و می نویسد:
\"شعر حادثه ای است که در زبان روی می دهد و در حقیقت، گویندهء شعر با شعر خود، عملی در زبان انجام می دهد که خواننده، میان زبان شعری او، و زبانی روزمره و عادی تمایزی احساس می کند.\"
در جای دیگر می نویسد:
\"شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبان آهنگین شکل گرفته باشد.\"
رضا براهنی با توجه به عناصر مختلف شعر، تعبیرهای گوناگونی از آن ارائه داده است:
- \"شعر، جاودانگی یافتن استنباط احساس انسان است از یک لحظه از زمان گذرا، در جامهء واژه ها،.\"
- «شعر زاییده بروز حالت ذهنی است برای انسان در محیطی از طبیعت.»
- \"شعر فشرده ترین ساخت کلامی است\".
- شعر یک واقعهء ناگهانی است، از سکوت بیرون می آید و به سکوت بر می گردد
براهنی پا را از این هم فراتر نهاده، هر ایجادی را شعر نامیده است:
\"گفتن، آنهم به قصد ایجاد چیزی، شعر سرودن است.\"
یا می نویسد:
\"انسان اولیه که نخستین شاعر نیز بود، الهی ترین خصوصیت خود- قدرت نامیدن و شعر گفتن- را آنچنان مقدس پنداشته که آن را به خدا نسبت داده است.\"
در این موردنظرات فراوانی مطرح گردیده است. اگر بخواهیم آنها را دسته بندی کنیم به دو دسته کلی می رسیم:
یکی آنکه با تعریف شعر مخالفت دارد و آن را به دلیل پهنای وجودی آن غیر ممکن ویا محال می شمارد.
دیگر آنکه شعر را با عناصر و خصایص آن تعریف نموده است.
گروه دوم خود بر سر اینکه کدام خصوصیات، ذاتی و کدام عرضی اند؟ اختلاف نظر پیدا نموده اند. مثلاً برخی، وزن، قافیه، خیال، اندیشه را از عناصر ذاتی شعر به حساب آورده اند و تعریف شعر را بر آن استوار ساخته اند.
برخی دیگر، وزن به معنای عروضی آن را از عوارض شعر محسوب نموده، \"منطق شعری\" و یا \"بیان برتر\" را عامل مؤثر در ساخت شعر دانسته اند.
گروهی بر عنصر خیال تکیه کرده و آن را موجب تفکیک شعر از نظم بر شمرده اند.
و دسته ای هم زبان را باعث عمدهء جدایی شعر از نثر تلقی نموده اند.
مرحوم استاد بهار معتقد بود كه : شعر خوب يعني احساسات موزوني كه از دماغ پرهيجان و از روي اخلاق عالي تري برخاسته باشد. لغت، اصطلاحات، حسن تركيب، سجع، وزن و قافيه ، صحت يا سقم قواعد و مقررات نظم ، هيچ كدام در خوبي و بدي شعر نمي توانند حاكم و قاضي واقع شوند. هرچه هيجان و اخلاق گوينده در موقع گفتن يك شعر يا ساختن يك غزل ، قوي تر و نجيب تر باشد، آن شعر بهتر و خوبتر خواهد بود.
شعر از جهت كلام بودنش نيازمند به اين است كه بتواند در نفوس انساني تاثير بگذارد و با صنعت كاريهايي از حدود حرفهاي عادي خارج باشد. شعر وقتي به غايت خود نائل ميشود كه در نفوس تصرف كند و تاثير، يعني عاطفه و خيالي را كه در آن هست، به ديگران سرايت دهد.
ارسطو ، ابوعلی سینا و خواجه نصیرالدین طوسی؛ شعر را ستین را از دیدگاه اهل منطق، کلام مخیل میدانستند و از دیدگاه همگان، سخنی مقفّی و موزون.
Benedetto Croce ،فيلسوف ايتاليايي در مقاله ای در بارهء شعر و فلسفه میگوید؛‌ شعر واقعی ازگونه یی رمانتیسم برخوردار است و از طبیعت و جهان دلخواهی سخن میگوید که در دسترس ما نیست و تنها در تصور شاعران میتوان به ان دست یافت.
Soren Kierkegaard ، شعر را زبانی الهی میپندارد، ‌که شعر راستین یک الهام اسمانیست،‌ شهابیست که گهگاه در اسمان خیال و عاطفه میدرخشد و انانیکه از این شهاب چراغی می افروزند و ان را در پیکر زبان جان میبخشند، شاعرند.
سرانجام باورهای بزرگان این است که:‌ هر سخن موزونی شعر نیست، چنان که به هر سخن عاطفی نیز به سبب عاطفی بودن ان شعر نمیگویند.
شاعر كيست ؟
شاعر نقاش زبر دستي است كه خوبيها و بدي ها را مجسم مينمايد و مناظر جامعه خود را با بهترين طرزي بيان ميسازد. شاعر ، با سرودن اشعار نغز و با انتخاب معاني لطيف و بديع توجه همه را بخويش معطوف ميدارد و افكار خود را بر ديگران تحميل ميكند.
شاعر، با نوشتن اشعار و مقالات مهيج و آتشين ، مفاسد اجتماع را روي صفحات كاغذ درمي آورد و عليه ظلم و استبداد و بيدادگري به مبارزه ميپردازد؛ از دوران گذشته تا كنون هر نهضت و انقلاب ، هر ترقي و تعالي، هر جنبش و فعاليتي كه در بين جوامع بوجود آمده، تنها در سايهء تذكر گويندگان بوده است. شاعر با الهام خدايي با توجه به حقايق، يا سير در آفاق و انفس ، براي ما سخن ميراند و گمگشتگان وادي ضلالت و بيخبري را به صوب صواب و حقيقت راهنمايي و رهبري ميكند. به عقيدهء ديگر، شاعر يك ماموريت خدايي دارد تا بشر گمراه و سرگردان را متوجه خطا ها ، پليديها ، بديها كرده ، راه و چاه را بشناساند.
احسان طبری معتقد است شعر مرکب از چهار عنصر ضرور است:- اندیشه- احساس- تخیل- آهنگ
اينكه ميگويند مقام شعرا و نويسندگان والاست، نه از آن جهت است كه آنها الفاظ و عباراتي را به صورت نوشته ها و اشعار در مي آورند؛ بلكه از لحاظ تفوق فكري و برتري فهم و قوهء عاقله است. آنها سالها رنج برده و از خوب و بد جامعه اطلاع حاصل كرده اند؛ با همه كس محشور شده و از افكار و آرزوي عموم طبقات آگاهند؛ از اين رو سخنان آنان بر جان و دل مي نشيند، و همه چون غذاي مطبوعي، ترانه هاي آنها را نوش جان ميكنند.
شاعر خوب باید اهل مطالعه و محقق باشد. واقع بين باشد. در بارهء چيزي كه ميسرايد و مينگارد با بصيرت كامل بوده نه از روي اتكا به عادت و سنت و مسموعات اقدام كند. سخنش را بر اساس واقعيات استوار سازد و آنچه حقيقت و حريت حكم ميكند، بنويسد.
شاعر واقع بين همواره در جست و جوي علل وقايع بر مي آيد و پس از حصول اطمينان كامل قلم بدست ميگيرد. شاعر خوب به حكم وجدان عمل ميكند. شاعر نبايد به خاطر كسب مال، حب جاه، و پاره اي مقاصد نا صواب سرودن آغاز كند بلكه بايد به نداي وجدان گوش فرا دهد. با بيدادگري بستيزد، با مفاسد و تيرگيها شديدا خصومت ورزد و از كار هاي كه به زيان جامعه است انتقاد كند. از گفتار راست نپرهيزد و نهراسد.
شاعر خوب، نيك انديش و آزاده باشد. شاعر پاكدل و خير انديش همواره دريچه هاي روشن از سعادت بشري را به روي مردم ميگشايد. آزادگي را پيشهء خود ميكند و از فريب و ريا ميگريزد. خود ميسوزد تا راه رستگاري ديگران را تابناك سازد. شاعر خوب هرگز شهرت و ثروت را غايت مراد خود نميداند.
شاعر خوب، فكرش محدود و بي حركت نبوده و نبايد فكر خود را به همان اندازه از علوم و فنون كه آموخته است و ميداند محدود سازد و به سكون و ثبوت انديشه قناعت كند، بايد حركت كند، تجربه بيندوزد و به مفاهيم بلند دست يابد.
نتیجه گیری از دیدگاه این سایت در مورد شعر وشاعری :
اینروزها همه از سلیقه های شخصی خودشان چیزی را خوب یا بد تشخیص می دهند و اگر چیزی را خوششان بیاید میگویند احسن واگر خوششان نیاید میگویند بد ودر مقابل اینها ضد این سلیقه ها قرار دارند چرا ؟ چون یا دانش ندارند یا اگر دارند فکر میکنند که برتری نسبی به خاطر چنین وچنانی که به وی گفته شده و فلان جا چنین شده را دارا می باشند وتوهمی آنها را فرا می گیرد واین توهم انقدر در ذهنشان رسوخ میکند که دانششان گم می شود حال این سایت تمام عزیزانی که در این خطه به هر نحوی در شعر زحمت کشیده اند ومی کشند ، شاید در نگاه اول برای خودشان باشد ولی مطمئنا اسم این خطه را یدک می کشند ما هم برای خودمان ملاکی برای آرودن نام هایی بعنوان شاعر برگزیده ایم نه از روی جناح بازی وخط دهی ، نه از روی خصومت ونه هیچ نوع نگاه دیگری واین اسامی هم بترتیب حرف الفبا مرتب شده اند نه از روی دانش ومسلط بودن بر شعر وشاعری ...
کما اینکه شعر وشاعر خوب را خود کاربران ومخاطبان تشخیص خواهند داد واگر هم کسی رنجیده خاطر بشود به دلایلی که چرا اینطور شده ، آنطور نشده از قبل از تمامی دوستان وبزرگواران پوزش می طلبیم وبا تمام احترامی که برای تک تک دوستان قائلیم باید بگویم که اینجا همه چیز درباره شعر وشاعری بحث خواهد شد ونام تمام دوستانی که حداقل خودشان برای شاعر بودنشان احترام قائلند آورده خواهد شد بدلیل اینکه وقتی میگوید این شعر من است اما من شاعر نیستم پس شعر را چه کسی می گوید ؟!
انشاء الله قضاوت با بازدید کننده ها ومخاطبان


1