حقیقت، عشق و سیاست در چند لحظه به روایت آلن بدیو مشهور است که سقراط با گفتوگوهای خود، مخاطب را به فکر کردن وامیداشته است؛ با کمی آسانگیری میتوان گفت آغاز فلسفه با گفتوگوهای سقراط آغاز میشود که بعدا توسط شاگرد او یعنی افلاطون به صورت مکتوب درمیآید. امروزه هم گفتوگو یا گفتار شفاهی میان فیلسوفان رایج است. برخی فیلسوفان برای توضیح نوشتار فلسفی خود به گفتوگوهایی تن میدهند. کتاب «فلسفه و رخداد» شامل گفتوگوهایی است که آلن بدیو، فیلسوف فرانسوی که برخی از آثارش به فارسی ترجمه شده است، با فابیین تاربی انجام داده است. تاربی خود فیلسوف است و کتابی درباره فلسفه آلن بدیو نوشته است. این کتاب را انتشارات پُلتی، در سال ۲۰۱۳ چاپ کرده است. یکی از دل مشغولیهای اصلی آلن بدیو در فلسفه، مسئله حقیقت است. فلسفه او در برابر اندیشه متفکران پست مدرن قرار دارد که نسبیگرایی در شناسایی حقیقت یکی از صفات آنهاست. بدیو تلاش کرد که بار دیگر حقیقت را مورد تامل قرار دهد. او گسستن از یک وضعیت را بهعنوان مثال، انقلاب فرانسه که رژیم پادشاهی را سرگون کرد، «رخداد» مینامد. به نظر او حقیقت را از طریق دانش یا معرفت نمیتوان درک کرد، یا نمیتوان حقیقت را چیزی دانست که هیچ وقت رخ نمیدهد و افرادی همیشه در جستجوی آن هستند بلکه حقیقت که «نامتناهی» است در زمان یک رخداد، آشکار میشود. فرضا با رخ دادن یک انقلاب، ارزشهایی مانند عدالت و آزادی و برابری همه زنده میشوند، ارزشهایی که ممکن است در انقلابهای دیگر و در مکانها و زمانهای دیگر وجود داشتند. آشکار شدن حقیقت از نظر بدیو در چهار عرصه رخ میدهد: سیاست، عشق، هنر و علم؛ این چهار عرصه موضوع گفتوگوهای کتاب «فلسفه و رخداد» است. از نظر آلن بدیو، حقیقت از یک طریق دیگر هم مکشوف میشود، آن، عشق است. بنابراین، عشق یکی از رویههای حقیقت است. عشق نمونه یک رخداد است که در این رخداد حقیقت عیان میشود حتی اگر این رخداد صاعقهوار باشد و فرد نتواند آن را تشخیص دهد. اما عشق برخلاف نظری رایج به معنای یکی شدن و وحدت یافتن نیست. بدیو، تفاوت عشق و سیاست را در این نکته میداند. زیرا سیاست معطوف به همگرایی و وحدت است اما عشق، وقتی رخ میدهد، نشانگر«دو بودن» است. عشق تنها با دو بودن معنا دارد. یعنی دو نفر، زن و مرد، به خاطر تفاوت در جنسیت با یکدیگر مواجه میشوند، که قبلا از هم خبر نداشتند، و در ضمن رخداد عشق، «صحنه دو» آشکار میشود. به همین دلیل، بدیو میگوید وقتی سیاست پایان مییابد، عشق آغاز میشود. منظور بدیو، معنای جبری این پایان و آغاز است یعنی در سیاست با کثیری از مردم طرف هستیم که همبسته میشوند، اما در عشق با دو نفر که اساسا متفاوت هستند، طرفیم. آلن بدیو معتقد است که عشقِ وحدتگرا، دینی است. دین، عشق را در قالب «عشقی استعلایی» به کار میبرد، عشقی متعالی که همه در آن قرار است یکی و محو شوند. عشق، ابزاری میشود در خدمت «تعالی». چنین عشقی، با وحشت و ارعاب همسایگی دارد زیرا هر دو ابزاری در خدمت «تعالی» اند. «پدر ملت» به این معناست که مردم هم به او عشق میورزند و هم از او وحشت دارند. بدیو، عشق و ترس به طور همزمان را در شوروی مثال میزند که وقتی استالین مرد، مردم هم سوگواری در ابعاد بزرگی انجام دادند و هم ترس بزرگی داشتند. بخشی از اقتدار دین هم استفاده توامان از عشق و ارعاب است. اما عشق، به معنیِ صحنهای که دو نفر در آن ظاهر میشوند، موجب میشود که آنها معنای «تفاوت» را به طور منحصربه فردی تجربه کنند. بنابراین، عشق خلق کننده است چون تجربهای کاملا یگانه و حیاتبخش را در پی دارد، و البته به همان اندازه هم خطرآفرین و مشکلساز است. بدیو از گفتن اینکه «عشق، یک روند خونین است که میتواند به خشونت و قتل منجر شود»، واهمه ندارد. این، وجه تشابه عشق با سیاست است. اما عشق بدون وفاداری ممکن نیست. وفاداری یک مفهوم فلسفی است که، به نظر بدیو، در مورد همه رویههای حقیقت به کار میرود. حقیقت، وفاداری فرد یا سوژه است به یک رخداد. این رخداد میتواند سیاست، عشق، هنر و علم باشد. به نظر آلن بدیو، مفهوم «دشمن» در سیاست قدیم، تعبیر تضاد و تناقض داشته است، امروزه در جوامع پیشرفته، یک طبقه متوسط، عظیم است، یک قشر کوچک خیلی ثروتمند و یک قشر فقیر. در کشوهای پیشرفته روی چنین تقسیمبندی توافق و اجماعی وجود دارد، و بنابراین سیاست که طبعش تضاد است، دیگر رخ نمیدهد. بنابراین، این جوامع غیر سیاسی شدهاند. اگر این اجماع خدشهدار شود، میتوان به رخ دادن سیاست و آشکار شدن حقیقت امیدوار بود. سرمایهداری در اقتصاد و دموکراسی پارلمانی در سیاست، این تنها چیزیست که چنین جوامع بهرسمیّت میشناسند و بر آن اجماع دارند و بحران مالی غرب، این نکته را ثابت کرد. همه بر نجات بانکها توافق دارند، بانکهایی که مسئول این «زمین لرزه مالی» و بدبختیهای در پی آن هستند. «سیاست، یک فعالیت عینی پرمایه است که موجد حقیقتهای نوین است.» وگرنه در غیاب تضاد در جوامع، بحث کردن درباره دولت و مشکل اقتصادی و مخالفخوانی جناحهای رقیب در پارلمان، از نظر بدیو، سیاست نام ندارد. «سیاست آن فرایندی است که جمیع بشری فعال شوند و امکانات تازهای را در رابطه با تقدیرشان رقم بزنند.» از همین منظر است که او چپ پارلمانتاریستی را چیزی جز «متغیر تنظیم سیستم» نمیداند، زمانی که راست دیگر قادر نیست مشکلات را حل کند، این چپ وارد کارزار میشود، نمونههای آن شیراک در فرانسه و بلر در انگستان است که ادامه دهنده مسیری بود که تاچر وحشیانه باز کرده بود. بدینترتیب آیا حتی احزاب چپ رادیکال که «چشمی به قبضه کردن دولت و انتخابات» داشته باشند و «چشمی به جامعه مدنی» از نظر بدیو مردود هستند؟ او معتقد است که چنین فعالیتهایی تکراری است و حزب کمونیست فرانسه هم در مقطعی به خوبی از عهده چنین کاری برآمده است، یعنی هم در سیستم سیاسی و اقتصادیِ موجود عمل کردهاند و هم در انتخابات (زمانی که راست به اندازه کافی خرابکاری کرده) قدرت بسیج مردمی داشتهاند. اما علاقه بدیو بهعنوان فیلسوف، «ابداع سیاسی» است تا تکرارِ «نظم تکراری» که نمیتواند موجب گسستن و بنابراین گشودن حقیقت شود. یک رخداد سیاسی، امکانی است در زندگی که غیرقابل پیشبینی باشد. حقیقت، یک وعده و عهد است. روندیست که رخداد آن را ممکن میکند. و رخداد، منشاء امکانهاست. به اعتقاد بدیو، ما با ایجاد ایدهای که بدیل وضع موجود باشد، و تامل طولانی مدت درباره شیوه سازماندهی، با وفاداری به رخدادهای گذشته، میتوانیم طرح پرسشِ «چه باید کرد» را در دستور کار خود قرار دهیم. نکته* آلن بدیو (متولد ۱۹۳۷) مهمترین فیلسوف زنده فرانسه است حشمت حکمت روزنامه نگار و پژوهشگر فرهنگی
|