زندگی سرد وخاموش دیگر میخواهم خاموش زندگی کنم .. هر وقت دردهایم را داد زده ام آدمها اطرافم را خلوت کرده اند .. اشتباه از خودم بود که با یک آواز زندگی کردم .. آنان که با تمام آوازهای روزگارشان رقصیدند اکنون هرشب پیک های شادی سر میکشند .. در روزگاری که مردم فقط به هم وعده میدهند و دروغ میانشان آشکارا کلاه بر سر گذاشته وسروری میکند سهم من از خوردن تمام نوشیدنی های مجاز وغیرمجاز شربت سرمای زندگیست .. از وقتی زندگیم لنگ میزند هر وقت پشت سرم را نگاه میکنم جز مشتی حرف وشایعه کسی را نمی بینم .. وقتی درد داشته باشی اطرافیانت جوری خودشان را گم می کنند که در دسترس نباشند .. اصلا نگران اینجور رفتارها نیستم .. من سالها با کسانی همنشین بوده ام که جز از لبخند ودودی که از میان لبانشان خارج میشود سخنی دیگر با آنها بر زبان نیاورده ام .. همیشه اطرافمان پر از آدمهای بی ارزشی ست که در افکارشان خود را باارزش جلوه میدهند .. من در دلم به حماقت ونادانی افکار این افراد میخندم .. بلوف نمیزنم این روزها عشق در خیابانها گدایی میکند وخوشبختی برای بدبختی بعضیها تبانی میکند .. بعضی ها بدنبال سراب هستند وفقط خودشان را گول میزنند .. از اینکه دلگیر مینویسم مرا ملامت نکنید .. باید مدتها تنها بمانی تا عمق دلتنگی کسی را درک کنی .. میخواهم در سکوت روزگار تلخم را بگذرانم آنقدر که دارم به پایان نوشتن هایم فکر میکنم .. عبدالله خسروی (پسرزاگرس)
|