شعرناب

پاهایت به اندازه گلیم خودت داز کن


روزی حاکمی از راهی می گذشت .مرد فقیری را دید که روی گلیم کوچکی خوابیده وپاها یش را طوری جمع کرده که از گلیم بیرون نزند .حاکم از کار او خیلی خوشحال شد وبدون این که او را بیدار کند .کیسه ای طلا کنارش گذاشت ورفت .
این خبر به گوش مرد طمع کاری رسید . او نیز گلیم کوچکی سر راه حاکم پهن کرد وروی آن خوابید.
پاهایش را در از کرد تا از گلیم بیرون بزند . با این کار می خواست به حاکم بفهماند که خیلی فقیر است وگلمیش حتی به اندازه قد وقوارهاش نیست .حاکم با دیدن این کار عصبانی شد وگفت :پا های دراز این مرد را چوب بزنید . مرد طمعکار از جا پرید ودلیل خشم او پرسید .حاکم گفت: پا هایت را باید به اندازه گلیم خودت دراز کنی . این مثل وقتی بکار می رود که می خواهیم به کسی یاد آوری کنیم که به توانایی ها وشایستگی ها یت آگاه شو وبه همان اندازه جلو برو ودست به کاری نزن که از عهده آن بر نایی واز حد توان وقدرتت خارج باشد ودر نتیجه شر منده شوی


2