جنگ طف به روایت شاعر 10(شهادت و دلیری حضرت عباس (ع)1) جنگ طف به روایت شاعر 10(شهادت و دلیری حضرت عباس (ع)1) علمدار کربلا آماده شد رخصت حمله به وی سر داده شد رجز داده سید الکونین را یاد کرده ظلم طف صفین را ناگهان زینب بیامد در کنار لحظه ای که زد رکابش در سوار گفت ای عباس جانم لحظه ای تو کفیل من شدی در حربه ای ای برادر پس حسین تنها نذار جان زهرا در غمش گلها بکار (یا عباس انت الی جبتنی و امن المدینه سیرتنی چا لیش بل حومه عفتنی انا و بنات النبی المختار) (عباسم شما مرا با ضمانت به اینجا آوردی و از شهر مدینه به همراه کاروان حرکت کردم چه شده که مرا در میدان جنگ تنها گذاشته ای من با خانواده های آل محمد در این صحرای گرم.) (اطلبی یا زینب او گومی اددللی انا عباس او ابن حیدر ولی الیوم اسویهه مثل حمله علی لطوی الحومه و اهل کوفانها) (زینبم هر چه بخواهی زنده ام بگو عباسم و از فرزندان علی هستم امروز همه را زیر ورو میکنم مثل نبرد پدرم می پاشم همه ی جبهه ها و کوفیان را) پرچمش بگرفت و رفت سوی براز زینب و سردار در راز و نیاز (شمر بن ذوالجوشن گفت: انا خالک واجیت اهدیک بل رای و اریدنک عجید الجیش ویای و اترک فاطمه و اعیالها اسبای) (شمر گفت :ای عباس من دایی شما هستم و می خواهم نصیحتت کنم حسین ابن علی را ترک کن تا فرماندهی سپاه بنی امیه را به تو بسپارم و نوادگان فاطمه را به اسارت ببرم) (قال ابو الفضل (ع): اسکت یا نذل و کف من النظر ما اعوف احسین ابن سید البشر شوف هذا السیف ینطق بل خطر افدی های الروح لجل احسینها) (ابو الفضل العباس فرمود: ای شمر دهنت ببند و از نظر دادن بپرهیز از حسین فرزند پیامبر دست نمی کشم ببین این شمشیر آماده ی حرکت است به جاهای باریکتر و خطرناک این جان فدای حسینی ها خواهد شد) زد جیوش کفر با یک نعره ای تا گشوده راه ساحل لحظه ای از سوارش پا زده روی زمین مشک آبش پر نموده روی زین با شجاعت باز گشته علمدار گنج آورده و پشتش صد سوار نزد او هر گز نمی آیند به است هر که آید سر بریدش در ره است تا رسیده خیمه گاه تشنگان مشک را پر آب وتر کرده زبان همه از عباس تشکر کرده اند اولین ساقی کوثر دیده اند لب شکوفا گشته از این سیرگی هفت روزی گذرا از تشنگی زینب نالان همیشه در نیاح بی برادر زندگی کردن مباح ولی هر خنده به دنبالش غم است در درون قلب زینب ماتم است ***** می سپارم شاعران را به خدا تا رسد وقت شروع قصه ها در شعر بعدی حمله ی دوم را از ابو الفضل علمدار قوم را این همان پایان رنگ زندگی است این همان پایان جنگ بردگی است ضمن تشکر از حضور حسینی همه ی دوستان شاعر و تشکر و اجر همگی قبول ابو الفضل و حاجات مقبول. جاسم ثعلبی 08/09/1390
|