باز صدای مشک زن همسایه می آید بازصداي مشك زن همسايه مي آيد گويي دوباره صبح شده است از رخت خواب بايد بيدار شوم ،ديگر وقت خواب نيست ،شب به پايان رسيده است ،خورشيد روشن، آفتاب زرينش را بر روي كوه ها ودره ها مي پاشد آهنگ زندگي روستا را پر مي كند مشك زن همسايه همچنان شلپ شلپ مي زند ديرزماني نيست كه مشكش ديگر نمي زند ،بوي نان تازه مي آيد آه چقدر دلم هواي نان وكره ي تازه كرده است. نسيم خنك آرام مي وزد و بوي كاهگل آب خورده را كه زنان هنگام جارو كشيدن كوچه ها برپا كرده اند روستا را پر كرده است ،باپايان يافتن جاروب كردن ،كوچه هاي خاكي آنقدر پاكيزه مي شوند گويي تكه اي از بهشت آنجا از آسمان بر زمين آمده است . كوهستان لباسي سراسر سبز بر تن كرده است با گل هاي ريز و درشت زرد وسفيد نارنجي و بنفش آبي و ارغواني و...درخت ارغوان با گل هاي بنفش و زيبايش با نسيم مي رقصد و بلبل عاشق برايش آواز مي خواند ،نغمه هاي بهشتي را براي ارغوان و همسايگانش مي سرايد كوهستان غرق در موسيقا مي شو د ارغوان و همسايگانش از جام عشق مي نوشند و با نسيم مي رقصند ، خوش به حال ارغوان و همسايگانش. بيد، درويش شوريده اي است كه در حالت سماع و خلسه اي پر از معنا مي رقصد و مي رقصد و مرادش باد ، برايش از عشق مي گويد وقتي باد مي وزد، بيد شوريده تر مي شود گويي خدا را در آن نزديكي احساس كرده است كه چنين مي خواهد پا از بند خاك بيرون آورد. نارون سپه سالار پير كوهستان ،پا بر جا و استوار از زخم تيشه ها چون مادرش كوه به جا مانده از ساليان پيش هنوز پيكر نستوهش مامن پرندگان وشيره ي جانش نان خوان هاست هنوز سايه سارش قرارگاه عاشقان ،مانده و زنده در دامنه ي كوه مردم پرتلاش را مي نگرد و به آنها عشق مي آموزد و پايداري . گندمزار مي خرامد و مي رقصد و گنجشكان سراسيمه در ميان لشكر برگ ها از اين شاخه به آن شاخه مي پرند و صداي جيك جيكشان بيشه زار را پر كرده است جغدي پرهايش را پف داده و برشاخه اي آرام و بي صدا خوابيده است گويا منتظر شب مانده است تا او هم خوانش را در اين بهشت گم شده بگستراند . گلبرگ شكوفه ها ريخته اند ودرختان مهياي ميوه دادن شده اند ،همه چيز و همه كس در كار و زحمت اند هيچ كس بي كار نيست حتي آن سينه سرخ كه از بامداد تا شامگاه نغمه سرايي مي كند هم بي كار نمانده است ،او هم جفت خود را يافته است و بر روي بوته اي كنگر لانه اش را ساخته است تا جوجه هايش را به دنيا آورد . رود مي خروشد و مي غرد زمين در زير پاهاي رود مي ترسد و مي لرزد ، رود مي كوبد و مي روبد مشت مي زند بر كرانه ها و سنگ سخت را لحظه به لحظه خرد و خرد تر مي كند هيچ كس جلودار رود نيست حتي كوه ، اما رود با اين همه قدرت سرشار از سخاوت و بخشش است باغ ها را سيراب زمين هاي لب تشنه ي بي قرار را كه در تابستان چشم به بخشش رود دارند را سيراب مي كند رود حاتم بخشنده ي كوهستان پر از ماهيان عجول و ريز و درشت هميشه و در همه حال هيچ چيز از مردم روستا دريغ نكرده و گرسنگان منتظر را سير كرده است ،رود ، راهي دريا ست و دريا چشم به راه رود . گندم زار تازه رسته از زير خاك ، موج مي زند همچون دريا ، دريايي سبز و مواج كه با نسيم طوفاني مي شود وچشم سير از تماشاي آن نمي گردد، پرندگان كوچك مانند مرغان دريايي در گندم زار مي پرند و مي نشينند و آواز عشق سر مي دهند، دشت ها پر از عشق شده اند همه جا ،سور بر پاست ،سرود عشق را مي توان از همه جا شنيد، زندگي زيبا ست ، زندگي جاري است ، مرگ ،مرده است ، مرگ ، از اين سرزمين كوچ كرده است آنقدر زندگي شيرين است كه مرگ روي نابودي آن را ندارد مرگ اهريمن صفت جاي خود را به جاويدانگي اهورامزدا سپرده است ، باغبان پير ، فرزند با وفاي خاك است خاك مادرش ، را خوب مي شناسد ،خوب مي داند. او مي كارد ، زمين مي روياند او آبش مي دهد ، زمين مي پروراند زمين ، پاك ، زمين ، سپنتا مينو ، زمين،گهواره ي فرزندان زمين ، نان زمين ، آرامشگاه و قناعت انسان حريص است باغبان يار درختان و همدم آنهاست درختان بزرگ و تنومند را او و پدرش كاشته اند او و پدرش پرورده اند درختان پير همچون كوه ايستاده اند و باد در برابرشان شكست خورده اي بيش نيست ، باد كاري جز نوازش شاخ وبرگ آن ها نمي تواند ، باغبان نهال مي كارد تا درخت شود و فرزندش از بر آن بخورد و او هم همين كار را خواهد كرد و اين چرخه يعني زندگيبايد بگردد براي هميشه اگر بد انديشان بگذارند . آسمان آبي به يكباره پر از ابر مي شود و ابر مي غرد و برق فضا را مي شكافد زمين مي لرزد و زمين ، مي هراسد پرندگان پناه گرفته اند باغبان ، به شكاف درخت پير پناه برده است . چشمه ،خالي از دختركان شده است گندم زار طوفاني ،و بيد به اوج سماعش رسيده است،باران مي بارد، با ترانه، با گهرهاي بيشمار ، زيبا و غلطان جويها جاري مي شوند بوي باران همه جا مي پيچد گياهان و درختان سيراب مي شوند رود خروشان تر مي شود آب گل آلود مي شود باران گندم ها را خيس مي كند گندم ها سر به زير مي اندازد گويي از بخشش ابر سخي شرمگينند باران همچنان مي بارد همه جا خيس خورده است رنگ سبز مي درخشد هيچ صدايي نيست، جز باران ،جز غرش ابر ، كم كم ابر ها مي روند ، از كوه مي گذرند تا زمين هاي آن طرف كوه را هم سيراب كنند ، خورشيد از زير ابر بيرون مي آيد ،پرنده ها از مامن هايشان خارج مي شوند ،باغبان از شكاف درخت بيرون مي آيد ، نزديك ظهر است آتشي روشن مي كند دود چون ماري باريك از ميان شاخ و برگ درخت بالا مي رود ، با دم گرفتن آتش كتري سياه را بر روي آن مي گذارد و بوي چاي تازه در ميان باغ مي پيچد ، خورشيد زمين را گرم مي كند و زمين كمي خشك مي شود باغبان سفره اش را پهن مي كند در آن پرديس فرشتگان به نظاره اش مي نشينند. چكاوك ها سرود هايشان را با نسيم مي خوانند همه جا از نغمه هاي بهشتي آكنده مي شودآخرين قطره هاي باران همچون دانه هاي مرواريد از روي برگ ها غلط مي خورند و بر روي زمين مي افتند عطرگل ها پيچيده در همه جا بوي ياس و سوسن ، مريم و زنبق ، رز و نسترن ، ختمي و ميخك ، بابونه ها و.....كوه و دشت و دره ها را پر كره است هوا پاك وپاكيزه و بهار مطبوع وزيبا ست. خورشيد عالم افروز، فروزان وزيبا بخشنده ومهربان مي درخشد و مي نوازد زمين را چون دايه اي فرزندش را، روشناييش را رايگان و بي قيمت به همگان مي بخشد گرمايش آب را به جنبش وا مي دارد و آب زندگي را در گياه و گياه جان مي بخشد همه را ، بوي پونه هاي تازه رسته ،پيچيده در همه جا ،صداي شر شر جوي ها مي آيد من هم بايد زندگي كنم زندگي زيبا ست ،زندگي جاري است چون آب جاري است ،چون رود جاري است بايد شاد باشم بلبل برايم آواز مي خواند ،نسيم عطر گل ها را بي قيمت و بي حساب پيشكشم مي كند ،بايد لبخند هايم را از هيچ كس دريغ نكنم چون كه نارون سايه سارش را از من دريغ نمي كند .غم هايم را بايد پنهان كنم اشك هايم را از صورتم پاك كنم ،كه نارون هم زخم تيشه هايش را به رخ رهگذراني كه درسايه سارش مي آرمند نمي كشد . بايد همچون كوهستان شوم سرم را بر بالش آسمان وسينه ي گرم خورشيد در حالي كه ستاره ها شبانه برايم لالايي مي خوانند بگذارم . بسيار شبها درآن بهار رنگارنگ، درآن پرديس اهورائی،درآن نگارستان مانيايی ،در ميان آسمان وزمين آن جا که به آسانی نجواهايم را با پروردگارم در ميان می گذاشتم ،بر روی فرش چمن زار می خوا بيدم و در اقيانوس کهکشانها غوطه ور مي گشته ام ستارگان در نبود روشنايی چراغ های شهر عجب دنيايی دارند ،چقدر آسمان زيباست ،چقدر پهناور است آن بی کران بزرگ .می شود درآن غرق شد، می شود در آن زنده شد ،می شود درآن خدا را يافت در پناهش آرام جست ،بارها احساس کرده ام من که خدا را دارم ديگر چه ندارم ،خدا همه کس است ،خدا آرامش انسان بی پناه است ،خدا طبيعت را بی هيچ قيمتی به ما داده است چرا به آغوشش باز نگرديم . خفاشهای زيرک سينه ی فضا را چشم بسته ،می شکافند و روزيشان را از سفره ی آسمان می جويند می انديشم در طبيعت به نظر وحشی آنچنان همه چيز بر نظم است که حتی خفاش زشت صورت را ملاک بر چهره اش برای سهمش قرار نداده است به او هم به قدر وجودش بي تبعيض داده اند سگ ها ترسوتر از آن هستند که امشب، سکوت شب را نشکنند ،باز چون شبهای پيش، صدای پارس سگها آرامش شب را برهم می زند .گوسفندان بی چاره به هوای بيداری سگها آرام می خوابند ،من فکر می کنم حتی گرگها هم از اين ترفند سگ ها گول خورده اند و جرات نزديک شدن به روستا را ندارند صدای جغدي در خرابه های روستا پيچيده است او هم از خواب روزانه اش برخاسته است ،به گمانم خدا چشمان بوف را برای آن بينايی شبانه داده است تا جانش را از خرافيان که گمان می کنند اين موجود زيبا نحس است پاسداری کند ،خدا مهربان است حتی در برابر جغد بی پناه ،حتی در برابر انسان ظالم و گناهکار ،او مهربانيش را از هيچ کس دريغ نمی کند . آذرخش زيبا سرمه ي چشم آسمان است كه هر از گاهي مي گذرد و چشمان زيباي آسمان را سرمه مي زند آسمان روشن روستا را زيبا تر مي كند چقدر شب ها آن ها را در بيكران آسمان مي نگريستم كه نكند ديگر اين شب هاي روشن و پر ستاره را ديگر نبينم بايد بخوابم كه پگاه پيش از خورشيد بيدار شوم كه چشمانم دوباره روشن از رويش شود ،كوچه هاي مدرسه پر از هياهوي بچه ها شده است نسيم به كوچه ها سر مي كشد و مردمي را كه زود از خواب بيدار شده اند را نوازش مي كند شاگردان من راهم مي نوازد همه خوشحال از فصل بهارند حتي كودك يتيمي كه كسي برايش عيدي نخريد هم با آن كفش هاي پاره وشلوار پينه دارش ،حتي آن دختر فقير كه پدرش بيمار است ونمي تواند خرج زندگيش را تامين كند ،من مي دانم كه بهانه هايش براي ننوشتن تكليف هايش فقط نداشتن پول دفتر ومداد است او مجبور است كه بگويد يادم نبود ...حتي آنها هم از نوازش هاي نسيم خندانند چون نسيم به همه به يك اندازه محبت مي كند من چرا به يك اندازه به شاگردانم محبت نكنم .
|