عسل عشق مرا نگاه کن . همان طور عاشقانه که در کودکی تورا می نگریستم .به چشم های غبار آلوده ام بنگر .صدای لرزانم را بشنو.به خمیدگی ام توجه کن به اصرار ورزیدنم برای آمدنت گوش بسپار .من همان زن زیبایی هستم که در کودکی تو را از خاک آلودگی نجات دادهام .پا هایت را به دقت می شستم وچشمانت را به دور شدن .هر گز عادت ندادهام .من دست های مهر بان تورا می خواهم . مرا به یاد اری ؟ نگاه های مضطرب مرا می شناسی ؟ در هنگام دویدنت قلبم را که تند تند برایت می تپید را به خاطر داری ؟ دیر گاهی است که تنهایم . چشم به در ومنتظر.کودکم به دیدارم بیا من همیشه در لحظه شماری به سر می برم نگرانی ام این است که شاید فردا صبحگاهی دیر هنگام برای دیدار ما باشد ! مرا اندکی دوست بدار ولی طولانی . فرزندم .شاید مرا از یاد بر ده ای مرا می دانی کجا گذاشته ای ؟این جا آرامشگاه سالمندان است . راستی فر زندم می خواهم از اینجا واز دیگران برایت توصیف کنم . انسان های که با تما وجود عشق بازی را آموختنه اند مدیرانی که یاداشت های مهر بانی می نویسند . پز شکانی که با صبوری مر هم می گذ ارند .پرستارانی که مرا می شویند . غذا می دهند . نگاه می کنند . حتی جای خالی تو را پر می کنند سر پرستار که بی دریغ مهر بانی هدیه می دهد . نمی دانم فر دا پگونه روزی است ولی امید وارم فر صتی باشد تا تورا به سینه ام بفشارم عزیزم وسپاسگزار خدا باشم
|