شعرناب

هوای سرد


هوای سرد
چند روزی از اولین بارش برف پاییزی میگذره ؛ از بچگی عاشق برف بودم . همیشه از دیدن اون حتی توی فیلم ها و عکس ها لذت می بردم . اون روز هوا واقعاً سرد شده بود . تازه از خواب بیدار شده و از پنجره به بیرون نگاه کردم . همه جا سفید مطلق . با خودم گفتم امروز روز منه . ساعت 5 و نیم بامداد بود که از خونه خارج شدم . برای قدم گذاشتن روی برف ها لحظه شماری می کردم . صدای جیک جیک گنجشک ها به گوش می رسید . هوا هنوز تاریک بود . برف چراغهای ، تیر برق رو پوشانده و اجازه نمی داد که به درستی جلوی پامو ببینم . چند متر اون طرف تر احساس کردم یه چیزی در حال تکون خوردنه . یه گربه بود که بخاطر سرما ، خودشو زیر چند تیکه پارچه و پاکت زباله جا داده بود . اون لحظه واقعاً دلم برای اون گربه بیچاره سوخت که اینجور بی پناه توی سرما برای زنده موندن ، تقلا میکرد . توی مسیر همش به این فکر بودم که ما آدما چقدر خوش شانسیم که با استفاده از امکانات رفاهی ، با شرایط سخت کنار اومدیم .
تازه به ایستگاه اتوبوس رسیده بودم که متوجه پیرزنی شدم که زیر سقف کوتاه ایستگاه دراز کشیده و پتوی پوسیده ای روی خودش انداخته بود . چند متر اون طرف تر یه پسر بچه حدوداً 7 ساله در حال گشتن توی زباله ها بود . بی اختیار چند دقیقه ای همون جا موندم . پاهام دیگه قدرت حرکتو نداشت . پسر بچه مقداری میوه گندیده رو از توی زباله ها پیدا کرد و با شادی به سمت پیرزن برد . پیرزن با زحمت زیاد و سرفه های سنگین از جاش بلند شد و پسر بچه مشغول خوردن شدند . دیدن یک پیرزن توی اون وضع ، بجای استراحت توی یک جای مناسب و گرم و پسر بچه ای که بجای رفتن به مدرسه باید آیندشو از توی پسمانده دیگران پیدا کنه ؛ همه سفیدی و زیبایی برف رو برای من سیاه کرد . با صدای بوق اتوبوس به خودم اومدم .
هنوز فکر میکنم که این یه کابوسه . به خودم میگم الان تموم میشه ولی کابوس نیست ، بیدارم و شاهد این زندگی . دیگه از بارش برف بدم میاد . روزهای سرد و گم شدن انسانیت در زندگی ماشینی . . . فراموشی هم نوع ، فراموشی هم وطن .
فرشید بلنده
آذر ماه 1392


2