شعرناب

صدای سکوت


از صدای سکوتم کر شده ام .. ساکت شده ام آرامش بعضی ها به هم نخورد .. شهر پر از پنجره های باز است ولی من در اتاق تنهایی ام فقط دیوار می بینم .. شاید خوشبختی در میان درختان پارک قدم میزند و شادی در خیابانهای شلوغ شهر هورا میکشد اما من قربانی قصه ای شدم که خودم نوشتم .. قصه تلخ من زود تمام شد .. یکی بود ودیگر نیست .. اینجا از عشق نوشتن گناه است .. به رسم قبیله دیوارهای اتاقم سفید مانده اند .. در خانه های این شهر هر نقشی بر دیوار اتاق خانه ها خودنمایی میکند الا نقش زیبای عشق .. انگار حرام است .. خاطرات هر روز در من جار میزنند و من در خیالم به سیمای عشقی از دست رفته در دوردست ها خیره میشوم .. کاش شبیه کودکی بودم که تمام آرزویش خریدن اسباب بازی مورد علاقه اش میباشد .. عشق بعضی وقتها سرزده به سراغمان میاید ولی ما غافل هستیم وبه اشتباهی از دستمان میرود .. گاه دلمان به لبخند زیبایی قانع است وگاهی در حسرت نگاهی گرم میسوزیم .. زندگی به لبخند ونگاهی شیرین میشود وخیلی حرفهای تازه .. پیرمرد همسایه که تمام عمر سرناسازگاری با عشقش را داشت این روزا در تنهایی گلهای پلاستیکی خانه اش را آب میدهد .. بعضی وقتها تنهاماندن حاصل خاموشی کلی احساس زیباست ..
عبدالله خسروی ( پسرزاگرس)


4