شعرناب

خروس بي محل


«خروس بي
محل »
نقل كرده اندكه حكيمي راناخوشي بي وقت همچون خروسي
بي محل تجويزداروطلب نمودودرآن نابهنگام حكيم راداروي كافي دراختيارنبود،لاجرم
حكيم بقدرجرعه اي آب درشربتش بيافزودوبه خوردش داد،اندكي نگذشته بود كه حال
بيمارروبه بهبودي نهاد.الغرض حكيم كه بي خواب گشته بوددرحالت حيرت به خواب
فروشدودررؤياپدرخويش راكه حكيمي حاذق بودرؤيت نمود،كه چنين گفت حكيم را:«فرزندم آن
بيماركه دوايش نزدتوبودوشفايش نزدباريتعالي ،دارويش همان آب بودكه توبه اندك
داروافزودي وبهبوديافت...»بامدادبه اذان خروسي حكيم برخاست ودرآن حال حيرتش
دوچندان گشته بودومصمم گشت تاازتجويزداروجزبه ضرورت بهره نگيرد!


0