شعرناب

زندگی را ساده یادمان دادند


نگران بازی های زندگی هستم .. دیگر کودک نیستم .. آدمها بجای سرم به دلم دست می کشند و میروند .. ما همدیگرا را میخریم حتی به نگاهی و سلامی .. کوتاه زندگی می کنیم چون عمر شادی هایمان کم است .. روز روشن راه را گم کرده ایم .. شب ها به فکر مردن هستیم .. تمام عجله ما برای رفتن به خیابانهاست .. آنجا میشود دروغ گشت و الکی خندید .. ما مردمان عادت هستیم و با تعارف زندگی می کنیم .. آموخته ایم تسلیم تقدیر شویم .. وقتی برایمان اتفاقی می افتد توجیه ساده ای داریم (حتما قسمت این بوده ) زندگی را ساده یادمان دادند ..
عبدالله خسروی (پسرزاگرس)


2