شعرناب

مسافر بیابام ( قسمت دوم )


به نظر می رسد چند قدمی جلوتر غریبه ای ایستاده است که به هر دلیلی حرکت خود را کُند کرده است، مسافر با قدم های بلندتری حرکت می کند تا به آنغریبه می رسد .
مسافر: سلام
غریبه: سلام
مسافر: چرا اینقدر آرام حرکت میکنی؟ هنوز راه درازی در پیش داری!
غریبهکمی سکوت کرد و بعد با کمی تردید آهسته گفت : من همسفری برگزیده بودم تا با هم این مسیر راه به پایان برسانیم ، اما ...
قصه خود را اینچنین برای مسافر تعریف می کرد :
" در طول مسیر مرا زیر نظر داشت و بعد از مدت ها خود را به من رساند و همسفر شد ولی بعد از مدتی که من دل به او بسته ام و بر او عاشق شدم ، او دل سرد شده است و میلی به همسفر شدن با من ندارد و سخت تر از همه اینکه نمیدانم چرا نمیخواهد با من باشد. اما امیدورام هر کجای مسیر باشد به سلامت باشد. "
مسافرزیاد از اوضاع او خبر نداشت. نمی دانست چه شد که با این همه مشکلاتی که داشت ، میخواست مشکل این غریبه را برطرف کند! همچنان که به راه ادامه می دادند و با هم صحبت می کردند و اتفاقاتی را که برایشان در این مسیر رخ داده،برای همدیگر شرح می دادند. روزها گذشت تا آن غریبه تصمیم گرفت که بعد از مدت معینی به طور کامل از آن همسفر خود جدا شود، اگرچه برایش دشوار بود.
هر طور که بود مسافر و این غریبه ادامه راه را با هم می رفتند.
به نظر می آمد مسافری قابل اطمینان است و می تواند برای رسیدن به مقصد مسافر را یاری کند. کم کم صحبت های بین مسافر و غریبه باعث شد که بیشتر به هم نزدیک شوند تا جایی که قرار شد که تا پایان مسیر همدیگر را کمک و راهنمایی کنند. اما هر دوی آنها جای خالی همسفر خود را حس می کردند .
مسافرتا حدودی از تنهایی رها شده بود، اما درد بی دوای ویرا غریبه هم درمان نکرد .
مسافرهمچنان امیدوار به یافتن کسی که در تمام مسیر همدل و همسفر او باشد .
مسافریک طرف جاده و غریبه در طرف جاده حرکت می کردند .
اما اگر همسفری داشتند،هر کدام دست در دست همسفر خود و در کنار هم می رفتند .
مسافربرای ادامه سفر دنبال مشخص کردن موضوعاتی است که وضعیتش را در طول مسیر روشن می سازد. اما دلیلی بر حرکت نکردن و توقف وجود ندارد و باید به راه خود ادامه بدهد ، حتی با اینکه هنوز وضعیتش مشخص نشده است.
در مسیر خود بارها اشتباهات بزرگی کرده و بیراهه رفته بود و مسیر خود را دورتر کرده بود .
اما حالا دیگر به نظر می آید در هر صورت و با هر شرایطی می خواهد بدون وقفه به راه ادامه بدهد . البته معلوم نیست این بار هم بتواند به مسیر صحیح ادامه بدهد !
ممکن است مثل گذشته بر اثر غفلت یا جهل یا هر دلیل دیگری مسیرش دورتر شود یا مسیر حرکت را گم کرده و به بیراهه برود .
اما به هر حال این بار تصمیم جدی گرفته است و این طور که خود مسافر می گوید این بار تصمیم متفاوتی گرفته است و بسیار امید دارد .
با این همه خطری که وجود دارد ، با این همه گرگ های خطرناک باید احتیاط کرد .
مسافردر این مدتی که به طور نسبی آرامش را برای خود به وجود آورده بود و پیش به سوی " تولدی دوباره" می رفت ؛ چند اصل را برای ادامه مسیر خود معی کرده است که اگر بتواند به آنها عمل کند بسیار موفق خواهد شد .
سکوت (به معنای سخن بیهوده نگفتن و کمتر گفتن و بیشتر عمل کردن) – صبر ( درتحمل سختی های بیابان و درد دوری دوست) – اخلاق و رفتار نیکو و مهمتر از همه مدیریت زمان بود که مهمترین اصول او در سفر بود.
اینها به نظر می رسد شعارهایی زیبا هستند! اما آیا مسافر می توانست این اصول را اجرا کند؟
نمیدانم! شاید...
همین را میدانم اگر این اصول را رعایت کند خیلی از مسائل او حل می شوند. اما کار دشواری به نظر می رسد .
اما بدترین مشکلی که مسافر قبل از تصمیم برای " تولد دوباره " داشت ، ناشکری به خاطر داشته هایش و از آن مهم تر نا امیدی به رسیدن بود .
پایان بخش دوم.
ادامه دارد...


2