دغدغه های مدرسه(خیالی) پاییز است دست بیشتر بچه ها تَرَک برداشته سرمای هوا خشک و تیز است گاهی حتی از پشت دستمان خون می آید طالِبیان دیگر دلش نمی آید بچه ها را با تَرکه تنبیه کند مادر *کف شیر* بر دستم می مالد ، سوزش کمتر میشود همه ی بچه ها مردود شده اند حامد تِلَنگوشَک گرفته اَرجمند بهش گفت از فردا مدرسه نیا .. یعقوب یک دوربین از شهر آورده بود و بچه ها به دنبالش می دویدند به صحرا همش تکرار میکرد پاییز چقد قشنگه اما من پاییز خشک رو دوست ندارم علی پور به پسر عموم گفت مرغ با نوشابه بیار تا نمره ریاضی را برات درست کنم اما پسر عموم مرغ نمیبرد چون میترسد به پدرش بگوید من بعد مدرسه آلسکو میفروشم مادرم بستنی یخی درست میکرد و من می فروختم بعدش فوتبال تا تاریکی هوا و غروب یاد دوستان بخیر هدایت ، محمدرضا ، یعقوب ، آیت الله ، اصغر ، مرتضی ، عبدالله ، غلامحسن ، هجت ، سعادت ، شهباز ، حسین ، روح الله ، اسلام ، مهدی ، صادق ، سعید و .......... یاد معلمان استادان عزیزم ارجمند ، طالبیان ، علی پور ، اسلام نسب ، مظفری ، فصیح نژاد ، خسروانی ، و همه ترکه : چوب تلنگوشک : نوعی بیماری آلسکو : بستنی یخی درود بر همه یاد باد خاطرات کودکی
|