شعرناب

بعضی ها فقیر فکر می کنند


با آنکه در این دنیای رنگی روزگار سیاهی دارم سفید میپوشم وعریان زندگی میکنم .. من چیزی برای پنهان کردن ندارم .. باورم نمیشود برای اینکه از ته دل وبلند بخندم باید از شهر بیرون بروم .. گاهی حتی در چاردیواری خودم آزادی ندارم .. همسایه ام فقیر فکر میکند و بیسواد زندگی میکند .. شب ها از عذاب وجدان فردایش تا صبح نمیخوابد .. هر وقت جوان مستاجرش آهنگهای عاشقانه گوش میکند با مشت در خانه اش را می کوبد و فرمان خاموشی میدهد .. ولی خودش تا صبح با صدای بلند مرثیه گوش میدهد .. تا لنگ ظهر میخوابد و برای چند کلمه دعا انتظار برکت دارد .. سالهاست او را می بینم فقط تغییر فصل سرما وگرما باعث میشود لباس هایش را عوض کند .. خالی نفس میکشد .. ادعای خداشناسی دارد و معنای کلمه هایی را که با عربی میگوید نمیداند .. کاش جنبه این را داشت بهش میگفتم خداشناسی به ظاهر وزبان نیست .. خدا را باید با اعماق وجود حس کرد و با جان و دل پذیرفت ..
عبدالله خسروی (پسرزاگرس)


1