عشقي ابدي قسمت چهارم صداي در اون رو به خودش آورد بعدش هم صداي بلند ساناز از پشت در شنيده شد كه مي گفت زمانه خانم، زمانه خانم در رو باز كنيد براتون مژده آوردم. زمانه خانم در رو باز كرد. ساناز پشت در بود يه دسته گل مريم تو دستش بود و يه مانتوي خوش رنگ با راهراهاي سبز پوشيده بود كه اون رو لاغرتر از هميشه نشون مي داد. آخه ساناز برعكس مريم كمي كوتاه و تپل بود و صورتش سفيد و گونه هاي سرخش اون رو شيطونتر نشون مي داد زمانه خانم با خوشرويي تعارف تيكه پاره كرد. مريم با چشماني پر از اشك از اتاقش بيرون اومد اشكاش رو پاك كرد تا زمانه خانم نفهمه كه گريه كرده بعدش رو كرد به ساناز گفت ساناز مگه سر آوردي. ساناز كه جلوي در ايستاده بود دست گل رو تو دست راستش گرفت و حسابي ژس گرفت و گفت: به به مژده، مريم گفت: اسفند دود بديد چقد خوشگل شدي. ساناز گفت: خوشگل بودم خوشگل خانم . مريم گفت چي شده چه خبره در همين موقع زمانه خانم كه تا اون موقع ساكت بود گفت: به منم بگيد آخه چي شده ساناز جان چي شده مادر جون؟ ساناز گفت مشت و لوق، اول مشت و لوق بعدش خبر. بعدش يه چشمك به مريم زد. مريم رفت اتاقش. بعدش در رو بست. ساناز گفت اي بي معرفت مي بيني زمانه خانم، خانم خانما تو رشته پزشكي همين بغل گوشش قبول شده نمي خواد مژدگوني بده . زمانه خانم گفت خوب پس اينطور. ساناز كه بند رو آب داده بود گفت اي واي مي خواستم مژدگوني بگيرما اَه لعنت به اين زبون من. زمانه خانم گفت پس چرا رفت تو اتاق در و بست چرا ناراحته ساناز ابروهاش رو بالا انداخت گفت خدا عالمه ديوونست ديگه همه آرزوشونه يه رشته خوب قبول شن. بعدش سرش رو برگردوند به طرف اتاق مريم و بلند داد زد زمانه خانم شايدم مي خواد مژده گوني ما رو نده مريم در رو باز كرد و گفت اما زمانه جون من دوس نداشتم رشته پزشكي رو . زمانه خانم گفت: چي دوست نداشتي خوب باشه اين كه ناراحتي نداره جونم دوباره شركت كن يه رشته اي كه دوس داري. مريم سرش رو پايين انداخت در همين موقع ساناز رو كرد به زمانه خانم و گفت اي بابا زمانه خانم چقدر اين دختر شما لوس تشريف دارن. مريم به ساناز گفت ساناز جان ناراحت نشيا اما زحمت رو كم كن اصلا حوصله ندارم. ساناز با شوخي گفت: چشم دختر نونور بعدم مي بينمت بعدش از روي مبل با غمزه بلند شد چهرش نشون مي داد از اين حرف مريم ناراحت شده اما با خنده گفت پس فعلا باي. ساناز دختر خوش قلبي بود اصلا از دست هيچ كي ناراحت نمي شد اگر هم ناراحت مي شد همون يك دقيقه اول از دلش مي رفت بيرون براي همين خيلي بي خيال خداحافظي كرد بعدش هم با خنده به زمانه خانم گفت زمانه خانم به خانم دكترتون برسين مريم تو اتاقش غرق در افكار بود كه صداي محمود رو شنيد بي اختيار از جا پريد. زمانه خانم داشت حسابي ازش تعريف مي كرد. آره محمود جون نمي دوني كه آبجي خوشگلت تو رشته پزشكي همين بغل گوشش قبول شده محمود هم دنباله حرف زمانه خانم رو گرفت و گفت: خوب چه عالي! آبجي كوچولوي ما هم قاطي خانم دكترا شده پس مريم در اتاق رو باز كرد و سرش رو پايين انداخت و سلام كرد بعدش گفت نه من اين رشته رو دوس ندارم كنكور بعد دوباره شركت مي كنم. محمود با تعجب پرسيد چي؟ دوس نداري! بهترين رشته قبول شدي چطور دوس نداري يه زمان عاشق دكتر شدن نبودي تو ؟ خود تو نبودي كه هميشه به من مي گفتي به من بگو خانم دكتر. هان حالا چي شده؟ مريم گفت: چرا اما الان عقيدم عوض شده رشته هنر رو بيشتر مي پسندم مخصوصا نقش بازي كردن رو بعد با خودش گفت اين حرفه نقش بازي كردن رو خوب ياد گرفتم . محمود خنده بلندي سر داد و گفت اي واي پس آبجي ما تياتر دوس داره بازي كنه. بعدش دستي به موهاي لَخت و يكدستش زد و گفت پس منم هستم تو مي شي خانم خونه منم مي شم شوهرت چطوره. بعدش بلند شد و اداي فيلمهاي اكشن رو در آورد و گفت: اكشن! يا نه من مي شم آقا پليسه تو مي شي رئيس مافيا ها چطوره خوبه؟ مريم داشت ديوونه مي شد به زمانه خانم گفت من يه كم گرفتارم مي رم تو اتاقم زمانه خانم گفت: محمود مريم خسته است نبينم دخترم رو اذيت كنيا؟ بزار هر رشته اي كه دوس داره شركت كنه مريم جون خودش عاقله مي دونه چي به صلاحشه محمود به شوخي گفت باشه بابا ما هم كه گفتيم در بست در خدمت خانميم مي خواي تو بشو پليسه ما مي شيم رئيس مافيا ناراحتي من مي شم خانم خونه تو بشو شوهر من مريم كه خندش گرفته بود سرش رو پايين انداخت و رفت داخل اتاقش بعدش در اتاقش رو قفل كرد و خيلي آهسته گفت ديوونه من عاشقه توام عاشقت مي فهمي من عاشقتم چطوري بگم عاشقتم خدايا چرا عشق محمود رو تو دلم انداختي چرا كاري كردي كه بدون اون نتونم زندگي كنم چرا آخه حكمت چي بوده بنازم به حكمتت آخه چطور مي تونم عاشق كسي باشم كه به من مي گه آبجي كوچيكه بعد از دو ساعت گريه كردن و غصه خوردن در اتاق رو باز كرد. محمود روي مبل نشسته بود و پا رو پا انداخته بود و بي خيال جدول حل مي كرد تا مريم رو ديد روزنامه اي رو كه جدولش رو داشت حل مي كرد رو گذاشت روي ميز گفت به به آبجي ما! افكار پريشونتون جمع و جور شد. مريم گفت اي بدك نيستم محمود گفت راستي مامان من فردا صب با بچه هاي دانشگاه (مي خواهيم بزنيم به كوه) تو مي ياي؟ اخه چند نفر ماماناشون رو هم مي يارن زمانه خانم گفت جدي مي گي محمود؟ من پيرزن؟ اخه كجا؟ محمود گفت: نه بابا شوخي كردم بعد گفت مامان كجا پير هستي تو. زمانه خانم گفت مريم جونم و ببر محمود گفت مريم جون مي ياي. مريم گفت كجا؟ گفتين كجا؟ محمود گفت اي بابا پس جسم شما اينجاست و روح شما جاي ديگه كوه ديگه بابا بر و بچه ها هم هستن خوش مي گذره مريم گفت: نه ممنونم. زمانه خانم گفت: چرا مي گي نه مريم جون برو هم فاله هم تماشا. مريم نمي دونست چي بگه گفت: باشه حالا فكر مي كنم جواب مي دم. زمانه خانم گفت فكر كردن نداره كه برو مگه چي مي شه هوا مي خوري از اين فكر و خيال در مي ياي. مريم گفت باشه باشه ببينم ديگه چشم هر چي شما بگين ادامه دارد
|